اولین باری که دیدمت چیزی تو قلبم تکون خورد..
اخمِ بینِ ابروهات و خطِ لبخندت زیبا ترین پارادوکس تو تمام زندگیم بود ، حسی بود که تجربش نکرده بودم.
چشمایِ من هیچوقت انقدر خواستارِ دوباره دیدنِ کسی نبودن؛ اون تیله های مشکیت بدجور از خود بیخودم کرده بود.
هیچوقت لبام انقد بی قرارِ صدا کردنِ کسی نبودن که حتی اسمی ازش نمیدونن!
میتونم صدات کنم قلبِ من؟