اولین باری که دیدمت چیزی تو قلبم تکون خورد.. اخمِ بینِ ابروهات و خطِ لبخندت زیبا ترین پارادوکس تو تمام زندگیم بود ، حسی بود که تجربش نکرده بودم. چشمایِ من هیچوقت انقدر خواستارِ دوباره دیدنِ کسی نبودن؛ اون تیله های مشکیت بدجور از خود بیخودم کرده بود. هیچوقت لبام انقد بی قرارِ صدا کردنِ کسی نبودن که حتی اسمی ازش نمیدونن! میتونم صدات کنم قلبِ من؟
+ وقتی ترکت کنم چی میشه؟ - میخوای اینکارو کنی؟ + اگر بکنم دلم واسه تک تک حرفات و اخمای نازِ بین ابروهات و لبخندای قشنگت تنگ میشه. - اما اونموقع دیگه نیستی که اخمه بین ابروهام و ببوسی یا حتی دیگه لبخندی وجود نداره که دلتنگش باشی.. من حتی اونموقعم نگرانم که کیا دورتن! قراره کی بعد من دلتو بلرزونه؟ + اما وقتی نبودم دیگه منی وجود نداره که نگرانش باشی .