♡دخٺرانـِ زهرایے پسرانـِ علوے♡

#خوشبخت_ترین_زن_دنیا
Канал
Логотип телеграм канала ♡دخٺرانـِ زهرایے پسرانـِ علوے♡
@dokhtarane_afifПродвигать
2,07 тыс.
подписчиков
7,52 тыс.
фото
831
видео
720
ссылок
🌐کانال اصلے و رسمے دخٺران زهرایے پسران علوے✔ [ لَنْ ٺنَالُوا الْبِرَّ حَٺّے ٺُنْفِقُوا مِمَّا ٺُحِبُّونَ وَما ٺُنْفِقُوا مِنْ شَےءٍ فَإِنَّ اللّہَ بِہِ عَلِيمٌ ] در مسيرِ عشق بايد بُڱذرے از هرچہ هسٺ (92_آل‌عمران) 💌💗
Forwarded from عکس نگار
#عاشقانه_شهدا 🥀

سختیهایے کہ #همسر_شهید_همت کشید، فکر نڪنم در زمان ما کسے کشیده باشد🤕😁خودش مےگفت:
خدایا من چه کنم با این همه تنهایی😢😥(روزها، ماهها)
و دزد😰😨😱 (چند بار در نبود همت)
و عقربـــــ 😱 (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب کودکم👶)
و موشکـــــ 🚀 (خانہ شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود.)
امّا مےگفت: «در اوج تمام آن سختیـها😖 محرومیتها😁
ترسـها 😰
و حتی ناامیدے ها☹️
خودم را #خوشبخت_ترین_زن_دنیا مےدانستم.😊😍

🕊 @dokhtarane_afif 🕊

#همسر_شهیدابراهیم‌همت
#صبر_زینبــی
Forwarded from عکس نگار
#عاشقانه_شهدا 🥀

سختیهایے کہ #همسر_شهید_همت کشید، فکر نڪنم در زمان ما کسے کشیده باشد🤕😁خودش مےگفت:
خدایا من چه کنم با این همه تنهایی😢😥(روزها، ماهها)
و دزد😰😨😱 (چند بار در نبود همت)
و عقربـــــ 😱 (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب کودکم👶)
و موشکـــــ 🚀 (خانہ شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود.)
امّا مےگفت: «در اوج تمام آن سختیـها😖 محرومیتها😁
ترسـها 😰
و حتی ناامیدے ها☹️
خودم را #خوشبخت_ترین_زن_دنیا مےدانستم.😊😍

🕊 @dokhtarane_afif 🕊

#همسر_شهیدابراهیم‌همت
#صبر_زینبــی
♡دخٺرانـِ زهرایے پسرانـِ علوے♡
#داستان_زندگی_شهیدمهدےخراسانے قسمت سیزدهم #صوت_دلنشین(۲) . شب مهمون داشتیم رفته بود خرید... تو يه دستم امير و با دست دیگه کار میکردم... دیگه اشکم داشت در میومد... خدا خدا میکردم زودتر آقا مهدی بیاد... که از در اومد تو...😍 خریدا رو ازش گرفتم و گفتم: "بچه…
#داستان_زندگی_شهیدمهدےخراسانے
قسمت چهاردهم


#خوشبخت_ترین_زن_دنیا...


یه روز تماس گرفت و گفت:
مأموریتی پیش اومده که باس بره و کلی عذر خواهی بابت اين كه شب تنهامون میذاره...😔
بغضمو خوردم و گفتم :
امیر هست،تنها نیستیم، مراقب خودت باش...
سعی کردم متوجه بغضم نشه ولی هر وقت از هم دور میشدیم زندگی واسم میشد بی معنی...💔
اون روز امیر هم مدام گریه میکرد...
انگار که دلتنگ باباش بود و شبش نمیخوابید...😭
حدودای ۵ صبح خوابم برد صبح که پا شدم دیدم آقا مهدی کنار امیر خوابیده...!
خیلی خوشحال شدم سفره صبحونه رو حاضر میکردم که هر دوشون بیدار شدن...
صورتمو کج و کوله کردم و با خنده گفتم:‌
"شما مگه مأموریت نبودی مرررد...؟"
گفت :
"قرار بود صبح برگردیم کارا که تموم شد بقیه موندن ولی من اجازه گرفتم و برگشتم...😌

دلم نیومد تنهاتون بذارم، دلم واقعاً تنگ شده بود...
وقتی رسیدم و دیدم چطور کنار بچه بیهوش شدی کلی شرمندت شدم...😓

بغلش کردم که سر و صداش بیدارت نکنه نمازمو که خوندم سوپو گرم کردم که بخوره...
دیدم انگار از منم گرسنه تره فهمیدم اذیتت کرده و شام هم نخورده...
تو بغلم خوابش برد منم همونجا کنارش خوابیدم...😴

نگاشو به چشام دوخت و دستامو تو دستاش بوسیدشون و گفت...
"ببخش خانومی ، حلالم کن این همه سختی بهت دادم ولی کنارم موندی و کمکم کردی...😔

ازت ممنونم..."

حرفاش مثه همیشه ساده بود اما از عمق جونش عجیب مینشست به دلم...💕
همین چیزاش بود که منو دیوونه ش کرده بود...
اشکام بی اختیار سرازیر شد و گفتم:
"من کنار تو خوشبخت ترین زن دنیام آقا مهدی...💕


(همسر شهید مهدی خراسانی)
.
#ادامه_دارد...

دختــ💞ـران زهــرایی
پســـران علـ💞ــوی

💞 @dokhtarane_afif