📚داستان های جالب وجذاب📚
#وعدی_پادشاه
Канал
@dokhtaran_b
Продвигать
17,5 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚
داستان های جالب وجذاب
📚
📚
#داستان_آموزنده
📚
📚
#وعدی_پادشاه
📚
پادشاه
برای اینکه نفسی تازه کند از قصرش خارج شد .
آن شب هوا خیلی سرد بود .
هنگامی که داشت به قصر باز می گشت سربازی را دید که با لباسی نازکی در سرما نگهبانی می دهد .
از سرباز پرسید : سردت نمی شود ؟
سرباز گفت : چرا سردم می شود اما بخاطر اینکه لباس گرم ندارم مجبور به تحملم
پادشاه
گفت : الان به قصر می روم و می گویم برایت لباس گرم بیاورند
نگهبان خیلی خوشحال شد و منتظر ماند ، اما
پادشاه
وقتی داخل قصر شد یادش رفت چه وعده ای به سرباز داده است
صبح روز بعد جسد سرمازده سرباز را در حوالى قصر پیدا کردند
در حالى که در کنارش روی برف ها نوشته بود اى
پادشاه
من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد
بهترین
📘
داستان های جالب وجذاب
📘
رااینجا دنبال کنید
https://t.center/dokhtaran_b
Telegram
📚
داستان های جالب وجذاب
📚
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید