#روزگار_تلخ#قسمت8اومدم سر خونه و زندگیم گفتم حیفه دوتا بچه هام گناه دارن سعی میکنم بخاطر اون طفل های معصوم بسازم...
20ساله که شدم تازه داشتم به خودم میومدم و فهمیدم که من به رابطه جنسی نیاز دارم ولی دیگه فایده نداشت شوهرم کاری کرد که ازش متنفر بودم شبا اذیت میشدم حالم بد بود ولی نمیتونستم اونو کنارخودم ببینم چند بار ادعای خودکشی کردم ولی ازخدا ترسیدم و هزاران بار ادعای خلافای بزرگ میگفتم قاچاق فروشی کنم بلکه منو اعدام کنن و هر فکری که به نظرتون برسه رو کردم
🤦🏻♀🕊از عقد مجددم6 ماه گذشت دیگه کشش نداشتم پسر دومم هم حالا شده بود 1سال ونیم
انگار داشتم تو اون خونه عذاب میدیدم
دوستام دیگه تو منطقمون دعا نویسی نزاشته بودن سراغ هرچی دعانویس تومنطقه بود دعا میگرفتن واسم که خوب شم
🙁یکم که بهتر میشدم
یه مدت بعدش باز همون آش و همون کاسه
از نصیحت کردن و پادرمیونی مردمم خسته شده بودم...
دلیل اینکه نمیتونستم طلاق بگیرم
😔این بود که اگه خودم ادعای طلاق میکردم مهریه بهم نمیرسید و این خانوادم نگران میکرد من از ترس نرسیدن مهریه و شوهرم از ترس دادن مهریه از طلاق فرار میکردیم
😢دنبال راه حل بودم تصمیم آخرم گرفتم
رفتم پیش عالم و گفتم یا طلاقم بگیرید یا خودکشی میکنم یک گزینه باید انتخاب بشه
❗️گفتم مهریم میبخشم هییییچی نمیخوام فقط
#طلاق اونجا بود که دیگه همه ساکت شدن....
دیگه پیگیر طلاق از طریق قانون شدم با کلی کتک که از خودش و خانوادم خوردم طلاقم گرفتم...
کارای طلاق انجام شد و خلاص شدم هرچند غم انگیز بود ولی حس پرنده ای داشتم که از قفس آزاد شده...
چون من بدون مهریه از خونه شوهر سابقم اومدم نفقه هم نمیداد هیچی هم نداشتم اولش بچه هام دست خودم بودن
ولی یک ماه بعدطلاق خبر ازدواج همسر سابقم تو روستا پیچید هـــه
😏ازدواج که کرد اومد دنبال بچه ها که اونارو ببره پیش خودش پسربزرگم همون شب و دومی رو هم 20روز بعدش ازم گرفت و دیگه نشد شیر بخوره منم که روحیم افتضاح شده بود ، برای بردن بچه ها زیاد سخت نگرفتم چون واقعا شرایطم سخت بود و خونه پدرم که خودم احساس سرباری و اضافی میکردم داشتن دوتا بچه بدون درآمد مالی سخت بود واسم
#ادامهداردانشاءالله📚داستان های جالب وجذاب
📚https://t.center/dokhtaran_b