📚داستان های جالب وجذاب📚

#اجتماعی
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,55 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستان_آموزنده 📝

دختری که از مادرش اجازه‌ی #زنا گرفت!!

دختر جوانی از مادرش خواست تا او را به فاحشگی (زنا) اجازه دهد!!

#مادر آگاه در صدد نصیحت دخترش برآمد چرا كه این خواسته، از نظر #اجتماعی امری ننگین و از نظر #دینی نیز #حرام بود و این كار چنین شخصی را هر چند كه دارای زیبایی و ثروت باشد، از جامعه ساقط می‌گرداند.

اما دختر بر رأی خود پافشاری نمود.
چه می‌پنداری؟ مادر با اصرار دخترش چه كار كند...؟!

مادر با اصرار دخترش موافقت كرد اما به چند شرط ؛ اگر در این شرطهای مادر پیروز شد، پس اختیارش در دست خودش می‌باشد..

🔴شرط اوّل مادر این بود كه از دخترش خواست صبحگاه در پبش روی قصر حاكم ایستاده شود و هنگامی كه حاكم از قصر خارج می‌شود و از پیش رویش می‌گذرد، خود را بر زمین بیندازد؛ گویا كه بیهوش شده است و سپس بنگرد كه چه چیزی برایش رخ می‌دهد.
دختر شرط مادر را پذیرفت تا ببیند چه می‌شود.. او صبح روز بعد پیش روی قصر حاكم رفت و هنگامی كه حاكم بیرون شد، خود را به بیهوشی زد و به زمین انداخت. ناگهان حاكم به سویش شتافت و او را از زمین بلند كرد و همه با اهتمام زیاد دور و برش جمع شدند.
دختر جوان تظاهر كرد كه به هوش آمده است و از حاكم سپاسگزاری نمود و شتابان از آن‌جا دور شد تا به مادرش خبر دهد كه در امتحان اوّل پیروز شده است و امتحان دوم چه باشد...
مادرش به او گفت: فردا هم باید به همان‌جا بروی و این نمایشت را به هنگام خروج حاكم كه از پیشت می‌گذرد، اجرا كنی. دختر چنین كرد، اما نتیجه‌اش با نتیجه‌ی دیروزی فرق می‌كرد؛ این بار حاكم به سویش نرفت، بلكه وزیر رفت و او را از زمین بلند كرد و دور و برش برخی از محافظان جمع شدند و حاكم اصلاً به وی توجهی نكرد!!‼️

دختر باز چنین وانمود كرد كه به هوش آمده و از وزیر تشكر كرد و رفت تا واقعه‌ی امتحان دوم را به مادرش خبر دهد.
باز از مادرش نسبت به امتحان سوم پرسید و جواب مادر همین بود كه فردا هم باید به هنگام خروج حاكم چنین كنی.
روز بعد هم دختر چنین كرد و هنگامی كه خود را بر زمین انداخت، فرمانده محافظان آمد و او را از راه كنار زد و رهایش نمود و به جز چند نفری هیچ كس نزدیك نیامد و این‌ها هم زود او را ترك كردند..
دختر به سوی مادر بازگشت و آن‌چه را پیش آمده بود، با نوعی دلتنگی و حسرت بازگو نمود و از مادرش پرسید:
آیا امتحان به پایان رسیده است؟

مادر گفت: نه دخترم! فردا هم از تو می‌خواهم كه چنین كاری را دوباره انجام دهی و در آخر مرا از آن‌چه اتفاق می‌افتد با خبر كنی كه این آخرین روز امتحان است!
🔴دختر چنان كرد كه مادر گفته بود؛ اما این دفعه گریان به نزد مادر آمد كه امتحان روز آخر برایش سخت شده بود؛ چرا كه كسی به نزدیكش نیامده بود تا او را كمك كند، بلكه برخی او را مسخره كرده بودند و برخی دیگر بد گفته و عده‌ای با پاهایشان او را كنار زده بودند...

در این لحظه مادرِ فهمیده به دخترش گفت:
عاقبت زنا همین است؛ در ابتدا همه از اشراف، ثروتمندان و… پیشت می‌آیند، اما وقتی كه چند روزی از آن گذشت، همه از تو متنفر می‌شوند، بلكه تو را #مسخره می‌كنند.
كرامت از دست رفته‌ات هرگز به تو باز نمی‌گردد، حتى پست‌ترین مردم هم تو را به باد مسخره می‌گیرد؛ با وجود آن هنوز هم می‌خواهی زنا كنی عزیزم؟!‼️

دختر جوان عقل و هوشش را باز یافت و از مادر فهمیده‌اش سپاسگزاری كرد و گفت:
ممنونم مادرم به این درسی كه به من دادی، به خدا قسم كه هرگز زنا نخواهم كرد گر چه آسمان و زمین بر سرم فرود آیند؛ چرا كه زنا، ذلت، پستی و حقارتی بیش نیست.

📚داستان های جالب وجذاب📚

https://t.center/dokhtaran_b