ابیاتی بسیار زیبا از
#حضرت_مولانا در بابِ تقوا :
👇هر که داد او حُسنِ خود را در مزاد
صد قضایِ بد، سوی او رو نـهاد
حیله ها و خشم هــا و رشک ها
بر سرش ریزد چو آب از مَشک ها
دشمنان او را ز غیرت می دَرند
دوستان هم روزگارش می برند
دانـه باشی مـرغکانت برچنَنَد
غنچه باشی کـودکانت برکَنَند
دانـه پنهان کن به کلّی دام شو
غنچه پنهان کـن گیاهِ بامِ شو...
گفت من آن آهُوَم کز ناف من
ریخت این صیاد، خونِ صافِ من
ای من آن روباهِ صحرا کز کمین
سر بریدندش برای پوستین
ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان
🔸🔹🔸🔹پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار
دور کن آلت، بینداز اختیار
جلوه گاه و اختیارم آن پرست
برکنم پر را که در قصد سرست
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش در نفکند در شر و شور
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن
لیک بر من پر زیبا دشمنی ست
چونکه از جلوه گری صبریم نیست
گر بدی صبر و حفاظم راه بر
بر فزودی ز اختیارم کر و فر
همچو طفلم یا چو مست اندر فتن
نیست لایق تیغ اندر دست من
عقل باید نور ده چون آفتاب
تا زند تیغی که نبود جز صواب
چون ندارم عقل تابان و صلاح
پس چرا در چاه نندازم سلاح؟
در چه اندازم کنون تیغ و مجن
کین سلاح خصم من خواهد شدن
چون ندارم زور و یاری و سند
تیغم او بستاند و بر من زند
رغم این نفس وقیحه خوی را
که نپوشد رو خراشم روی را
تا شود کم این جمال و این کمال
چون نماند رو، کم افتم در وبال
گر دلم خوی ستیری داشتی
روی خوبم جز صفا نفراشتی
چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح
خصم دیدم زود بشکستم سلاح
تا نگردد تیغ من او را کمال
تا نگردد خنجرم بر من وبال
می گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود
آنک از غیری بود او را فرار
چون ازو ببرید گیرد او قرار
من که خصمم هم منم اندر گریز
تا ابد کار من آمد خیز خیز
نه به هندست آمن و نه در ختن
آنک خصم اوست سایه ی خویشتن
🔸🔹🔸🔹گردن خر گیر و سوی راه کش
سوی ره بانان و ره دانان خش
هین مهل خر را و دست از وی مدار
زانک عشق اوست سوی سبزه زار
گر یکی دم تو به غفلت واهلیش
او رود فرسنگ ها سوی حشیش
دشمن راهست خر مست علف
ای که بس خر بنده را کرد او تلف
#مثنوی_معنوی@Rumi_house#خانه_ی_مولانا