مرگآگاهی از مفاهیم عمیق در تفکر بشری است که علمای بزرگی در حیطه عرفان، فلسفه، الهیات و ادبیات در سدههای گذشته تا امروزه بدان پرداختهاند. از جمله اندیشمندانی که به این موضوع پرداخته اند، عطار و مولانا جلالالدین رومی هستند. در نشست پیشرو به اهمیت مرگ اگاهی نزد برخی از فلاسفه و اولیا میپردازیم و با بررسی ابیاتی از اشعار عطار و مولانا در این باره به رویکرد این دو قطب عرفان ایرانی اسلامی در این زمینه اشاره خواهیم کرد. مولانا در سیر عرفانی خود بسیار تحت تأثیر سخنان و اشعار عطار قرار گرفته است و خود به صراحت در ابیاتی به این امر اشاره کرده است.
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
عطار معتقد است مرگ هر فردی بازتابی از زندگی اوست و مولانا به زیبایی این ایده را در اشعار خود میپروراند.
عطار به زیبایی در منطقالطیر خود به مراحل سیر الی الله و در نهایت فنا شدن در حق اشاره میکند و مولانا نیز با الهام از این اثر سترگ اشعار فوقالعادهای را در مثنوی و دیوان غزل خود خلق میکند.
ابوحامد محمد عطار نیشابوری، عارف قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری/ قرن دوازده و اوایل سیزده میلادی، و چنانکه از نامش هویداست اهل نیشابور بوده است. درباره او تحقیقات بسیاری از جنبههای گوناگون صورت گرفته؛ یکی از این جنبهها بررسی شخصیت عطار به لحاظ عملکرد وی در شرایط دشوار اجتماعی است؛ از آن رو که او در شرایط اجتماعی خاص و بسیار دشواری زندگی کرده و مطالعه عملکرد ایشان در چنین موقعیتهای خاص نشاندهنده اندیشه او درباره چیستی عرفان و تصوف خواهد بود. نیازی به بیان این مطلب نیست که عطار شاعر و اندیشمندی بسیار مهم و تأثیرگذار است بنابراین وقوف به دیدگاه و باور او نسبت به عرفان، این که که آیا از نظر او عرفان صرفا جنبه نظری دارد یا در نحوه عملکرد هم موثر است، از اهمیت خاصی برخوردار است و میتوان گفت عطار را از متن تاریخ، از شاعر و عارفی در گذشتههای نسبتا دور به اندیشمندی مبدل میکند که میتواند الگویی برای نحوه عملکرد در شرایط کنونی اجتماع باشد.
🔰دربارهٔ نشست صدویازدهم حکمت نامتناهی: معرفی کتاب بینهایت راه به سوی بینهایت واقعیت
📝منصور براهیمی (مترجم و پژوهشگر مطالعات اجرا)
*برگرفته از معرفی همین کتاب به قلم سامتا پاندیا (Samta Pandya)
بینهایت راه به سوی بینهایت واقعیت (Infinite Paths To Infinite Reality) در سال 2018، از سوی انتشارات آکسفورد، به چاپ رسید. عنوان فرعی آن سری راماکریشنا و فلسفهی بینا-فرهنگیِ دین (Sri Ramakrishna and Cross-Cultural Philosophy of Religion) است. نقل قولی از سری راماکریشنا یکی از صفحات آغازین کتاب را زینت داده است: «خدا نامتناهی است، و راههای رسیدن به خدا بینهایت است». این مطالعهی مبسوط و طولانی در فلسفهی راماکریشنا سهم مهمی در فلسفهی بینا-فرهنگیِ دین دارد. آیون ماهاراج (Ayon Maharaj)، نویسندهی کتاب، به شرح و بسط رویکردهای جدیدی به کثرتگرایی دینی، تجربهی عرفانی، و مسئلهی شر میپردازد. استدلال او این است که ایدههای قرن نوزدهمی راماکریشنا، فیلسوف عارفمسلک بنگالی، حاوی ظرافتهایی معرفتشناختی است که به درد دوران معاصر ما نیز میخورد. ماهاراج بخصوص از سیر معنوی راماکریشنا سخن میگوید که وی در آن به اوج مقام متعالیِ «ویجنانا» (vijnana) رسید؛ و این اصطلاحی است که او برای نوعی «دانش اُنسی» (intimate knowledge) از خدا به کار میبرد، خدا به مثابهی «واقعیتی نامتناهی» که هم شخصی است و هم غیرشخصی، هم صورتمند و هم بیصورت، خدایی که ذاتِ درونماندگارِ گیتی و فراسوی آن است؛ و به این ترتیب پارادایمهای جدیدی برای بحث در مورد فلسفهی بینافرهنگی دین باز میکند. ماهاراج این چشمانداز را با نشان دادن خطوط گفتوگو بین فلسفهی راماکریشنا و متفکران گوناگون غربی در دوران معاصر، مانند بندیکت پال گوک (Benedikt Paul Gocke)، جان هیک (John Hick) و دیگران، تحقق میبخشد. استدلال بنیادیتر او این است که چشمانداز عرفانی-فلسفی و یگانهی راماکریشنا نه فقط برخی پیشفرضهای شالودهساز اخیر در فلسفهی غربیِ دین و الهیات را به چالش میکشد، بلکه راهبردهای کاملاً تازهای برای پرداختن به مسائل فلسفیِ بینا-فرهنگی و حلوفصلِ بالقوهی آنها ارائه میدهد.
. نسخهٔ پیدیاف کتاب مورد بحث در ارائهٔ منصور براهیمی (مترجم و پژوهشگر مطالعات اجرا) در نشست صدویازدهم حکمت نامتناهی را اینجا میتوانید بارگیری کنید.
مشخصات کتابشناختی این اثر: Ayon Maharaj. Infinite paths to infinite reality: Sri Ramakrishna and Cross-Cultural Philosophy of Religion. Oxford university press, 2018.
دستور زایشی- گشتاری مهمترین رویکرد زبانی در نیمه دوم قرن بیستم است که واضع آن نوآم چامسکی، زبانشناس نامدار است. این دستور، مکتبی مسلط در زبانشناسی نظری امروز است و مجموعهای از نظریههای زبانی را در بر میگیرد که همه بر دو باور فلسفی و زبانشناختی بنا شدهاند: نخست اینکه برخی از ویژگیهای زبان، زیستی و ذاتی هستند و کودک هنگام تولد به آنها مجهز است. دوم اینکه بارزترین جنبه زبان، ساختار صوری و ریاضیگونه آن است. این مکتب زبانشناختی از پیشینه کهنی برخوردار است چرا که ریشه در مطالعات زبانی پانینی، دستور نویس هندی (قرن چهارم پیش از میلاد)، آرای فلسفی افلاطون و نیز تفکرات عقلگرایانه دکارت دارد. میتوان گفت که چامسکی کسی بود که این آرا و نظرات را در قرن بیستم احیا کرد و به مدد آنها دستور زایشی – گشتاری را بنا نهاد. چامسکی در سال 1949 میلادی، تحصیلات خود را در مقطع لیسانس در دانشگاه پنسیلوانیا به پایان رساند. رسالهای که در آن مقطع نوشت، درباره زبان عبری نو بود که بعدها تعدیل و گسترش یافت و در سال 1951 در قالب رساله فوق لیسانس ارائه شد. اما نخستین کتابی که معرف دستور زایشی است، کتاب ساخت منطقی نظریه زبانی چامسکی است که در سال 1955 نوشته شده است. دستور زایشی از منظر برخی متخصصان و نظریهپردازان، انقلابی در زبانشناسی و علوم شناختی پدید آورد و اکنون انشعاباتی هم دارد که هر یک پیروان خود را دارند. از جمله این انشعابات میتوان به معنا شناسی زایشی، دستور حالت، دستور واژی – نقشی و برنامه کمینهگرا اشاره کرد.
🔵 «نورا»، دختر 9 سالۀ آلمانی، این سعادت را داشت كه پرسشهای خود را با فیلسوف شهیر آلمانی «هانس- گئورگ گادامر» در میان گذارد. این فیلسوف 102 ساله، در دفتر كارش در دانشگاه هایدلبرگ، با دختری 9 ساله به گفتوگو نشست. گادامر بر این باور بود كه در دوران پیری، سالهای كودكی دوباره در ما بیدار میشوند. این واپسین گفتوگوی او بود، گفتوگویی جالب و جذاب میان دو انسان دربارۀ این جهان و آن جهان، دربارۀ معنای زندگی، دربارۀ خدا، ترس، اندوه، پیری و مرگ؛ یكی پیر فرزانهای كه «گفتوگو» را «والاترین اصل» و همچون سقراط هر گفتوگو را آغاز راستین رسیدن به احكامی غیرقطعی و موقت میداند و دیگری نوجوانی كنجكاو كه با پرسشهای نامتعارف خود در پی یافتن معنای زندگی و فهم این جهان و دریافت آن جهان است. شگفتا كه پایانبخش دفتر زندگی هانس گئورگ گادامر نیز چون سقراط گفتوگو بود. او در 13 مارس 2002 میلادی، درست چند هفته پس از گفتوگو با نورا، خاموشی جاودانه گزید. (خسرو ناقد)
. متنها مثل گنج هستند و باید بدانیم که چگونه درِ این گنجها را باز کنیم..
📹 ویدیوی اختصاصی مانفرد اومینگ (استاد الهیات عتیق در دانشگاه هایدلبرگ) برای نشست گفتوگو در باشگاه اندیشه دربارۀ کتابش؛ درآمدی بر هرمنوتیک بایبلی معاصر
این کتاب درسنامهای جهت آشنایی با طیف وسیعی از رویکردهای تفسیر کتاب مقدس است. مانفرد اومینگ نویسنده کتاب، که استاد الهیات عهد عتیق در دانشگاه هایدلبرگ است با ارائه تاریخچه مختصری از هرمنوتیک فلسفی، ساختاری روشن را به نمایش میگذارد و در آن نشان میدهد که چه رویکردهای متفاوتی برای تفسیر و فهم یک متن وجود دارد و لزوم وجود این تفاسیر چیست. در این کتاب، به طور اجمالی، سنتهای تفسیری از افلاطون تا دورٔه معاصر مورد بررسی قرار میگیرد و سپس رویکردهای این سنتها در مواجه با متون مقدس و بایبل را معرفی میکند. «درآمدی بر هرمنوتیک بایبلی معاصر» شامل سه بخش و هشت فصل است و در آن رهیافتهای متفاوت به بایبل معرفی میشود. این کتاب جهان متفاوتی از مواجه با یک متن مقدس را پیش روی ما می گذارد. در نشست پیش رو قرار است به گفتوگو دربارۀ این کتاب بنشینیم.
کل کتاب تخیل خلاق در عرفان ابن عربی هانری کربن که درباره ابن عربی و اندیشه او نوشته است، برای بیان مفهوم رحمت الهی و همدمی با خدا است که به وسیله آن میتوان وارد بحث ابن عربی شد. همانطور که مولانا فرمود: مصطفی آمد که سازد همدمی. خداوند با رحمت خودش، ما را از سکوت عدم خارج کرد و میگوید من شما را خارج کردم که با من گفتوگو کنید. گویی هستی نوعی مناجات پدیدارها و صحنه گفتوگوی آنها با خداوند است. بر خلاف متکلمان که معتقد به منولوگ وگفتوگوی یک طرفه خداوند با انسانها وانسانهای برگزیده (پیامبران) هستند، ابن عربی بر آن است که این رابطه دیالوگ وطرفینی است و هم خدا با انسان حرف میزند و هم از سوی دیگر انسان با خدا گفتوگو میکند. اینکه پیامبر (ص) رحمه للعالمین است به این معنا است که پیامبر هم آمده که این گفتوگو را برای ما آسان کند. ابن عربی بر آن است که اگر این گفتوگو نباشد عالم دچار فرسودگی میشود! چنانکه مولانا می گوید: « از دل برود هر آن که از دیده برفت» اگر ما همدم خدا نباشیم و با او گفتوگو نکنیم او از یاد ما میرود! کربن برای اینکه این را به ما بنمایاند از جامی، سخنی به میان میآورد که: «نماند جا کهتر از ابر دیده ما نیست / ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست / چگونه بر در او جا کنم که چندان سر/ فتاده در سر کویش که پای را جا نیست». ابن عربی بر آن است که عارف باید بداند آنچه در عالم حُسن، ظاهر میشود، صورتی است از حق، که ظاهر شده است در آن.
گفتوگوی میانشهروندی: شرط گذار از شهر مرده به شهر زنده
محمدمهدی اردبیلی*
شهر چیست؟ آیا شهر اساساً موجودی ثابت و تعینیافته است یا موجودی است پویا و در حال تغییر؟ برای پاسخ به این سوالات پیش از هر چیز باید روشن ساخت که ماهیت یا عنصر ذاتیِ سازندۀ «شهر» چیست. رویکرد کلاسیک، به دلیل اولویت مکان بر زمان در فیزیک و همچنین تصور مکانمند از خود هستی، ماهیت شهر را «مکان» میداند. همانگونه که اشاره شد، شهر ظرف یا مکانی است برای گردهمآیی موجودات بشری. برخی دیگر نیز شهر را بر اساس حضور انسانها (میزان جمعیت، خانوار و غیره) تعریف میکنند که ماهیتاً با برداشت قبلی از شهر (مکان) همخوان است. اما اگر شهر را موجودی زنده تصور کنیم که تمام اجزای آن در نوعی رابطۀ ارگانیک هماهنگ با یکدیگر به سر میبرند (یا باید ببرند)، آنگاه نگاه ما به عنصر ذاتی و ماهیت شهر متفاوت خواهد بود. ماهیت شهر نه از جنس مکان (یا عناصر مادی) و نه از جنس سوژهها (یا عناصر ذهنی) است، در واقع شهر نه «ظرف» است و نه «جمعیت»، نه صرفاً ذهن است و نه عین، بلکه ماهیت شهر اساساً «ارتباطی» و از نوع مناسبات زندۀ میان شهروندان است (یا باید باشد). حال پرسش بعدی این است که این مناسبات چیستند و از چه نوعند و به چه معنا موجودند؟ اینجاست که ناگزیریم با تکیه بر رویکردهای جدید نسبت به ماهیت حقیقت، از مفهوم بینالاذهانیت یا بیناسوژگانیت (intersubjectivity) بهره ببریم که هگل آن را «حقیقت روحانی» مینامد. آنچه نهایتاً برای هگل حقیقت و وجود است، نه ذهن انتزاعی و نه طبیعتِ مرده، بلکه خود همین سوبژکتیو شدن ابژه یا ابژکتیو شدن سوژه است، و در نتیجه، نه این ابژه (مکان مادی محض) مستقل از سوژه است و نه این سوژه (ذهن انسانی) منفرد است، بلکه گذار میان آنهاست که حقیقت است. میتوان این حقیقت گذارگونۀ بین کل و جزء، بین وحدت و کثرت، بین سوژه و ابژه را «نیرو» نامید. این گذارِ نیرومدار در حقیقت ساحتی بینابینی است برساخته از نیروهای زندۀ محیطی، یعنی تمام سوژهها (شهروندان). حال اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ گوییم که این مفهومِ وامگرفته از فیزیک (نیرو) در عرصۀ مطالعات شهری چه نام دارد، و بهترین و آرمانیترین شکل تجلی آن با توجه به معیار سیاست شهری فعالانه کدام است، میتوان پاسخ داد که این نیرو در شهر همان مناسبات اجتماعی یا بیناشهروندی ای است که در بهترین حالت، میتوان آن را در نوعی گفتوگوی جمعی محقق ساخت. گفتوگو مجرای فعلیت یافتنِ ذهنیت سوژهها (شهروندان) و در نتیجه فعلیت یافتن ساحت بیناسوژگانی (بینالاذهانی) است. هابرماس آن را یک افق مشترک تفسیری میداند که در سایۀ آن، مسائل جاری به بحث و گفتوگوهای عمومی در خصوص خودفهمی سیاسی شهروندان میانجامد. این «افق مشترک تفسیری» شرط هر شکلی از سیاست جمعیِ فعالانه است. بنابراین گفتوگو (دیالوگ) دقیقاً در مقابل دستور فرمایشی از بالا (مونولوگ) عمل میکند و شهروندان را از سطح رویکرد فردگرایانۀ اتمهای مجزا خارج کرده و شهر را به یک کل زندۀ پویا بدل میسازد. در این معنا «گفتوگو» دیگر نه امری معرفتشناسانه یا فرعی، بلکه دقیقاً هستیشناسانه (اُنتولوژیک) است که حقیقت جامعۀ بشری را تشکیل میدهد. به بیان دیگر، سطح وجودی شهر، نه سطح سوبژکتیویته (ذهنیتهای فردی) و نه سطح ابژکتیویته (اشیاء و مکانها) بلکه، ترکیب دیالکتیکی این دو است که میتوان آن را بیناسوبژکتیو، یا با استفاده از اصطلاحات مورد استفاده در این یادداشت، «میانشهروندی» نامید. در این معنا شهروند میتواند در شهرش به معنای مصطلح کلمه، «احساسِ در خانه بودن» کند. این احساسِ در خانه بودن، یکی از عناصر تمایز بخش است میان «انسانی که صرفا در شهر زندگی میکند» و «شهروندی که شهر را خانۀ خویش میداند». درنتیجه، فضای گفتوگوی متقابل میانشهروندی، نهایتاً تنها زمانی می تواد محقق شود، که تمام شهروندان به نحوی، توسط کلیت شهر (که در حقیقت جامع دیالکتیکی تمام عناصر متکثر است)، بازشناخته و تصدیق شوند و درون گفتمام هژمونیک قدرت شهری «بازی داده شوند». شرط گفت وگوی میان فرهنگی همین «بازشناسی» است که متفکران مختلفی (از جمله هابرماس، هگل و ...) بر آن تاکید کردهاند. در نهایت، سیاست شهری، در معنای راستینش، تنها در پرتو عنصر درونزایی فرهنگی و بازتعریف سیاست در همین بستر به عنوان مناسبات برآمده از بطن جامعه در عین رفع کثرت گرایی فرهنگی صرف، در چهارچوب ایجاد امکان نوعی فضای گفتوگو میانفرهنگی-میانشهروندی مابین تمام عناصر فعالِ دستاندرکار در تحقق «شهر» ممکن میشود. و شرط تحقق این گفتوگو، از یک سو، آزادیِ بیان برای تمام اقشار و شهروندان، و از سوی دیگر، امکان مفاهمۀ متقابل بر اساس این گفتوگو از جانب نهادهای شهری و مدنی است.
واژهٔ «خود نمایی» در زبان فارسی، به سرعت ما را به سوی یک بار و پیش داوری ارزشی منفی می کشاند که با تعداد زیادی از واژگان ، مفاهیم و کنش های اجتماعی در جامعه کنونی مان و همچنین با پیشینه ای طولانی در تاریخ ادبی و حافظه گذشته مان خوانایی دارند. ابن گرایش لزوما ما را از دیدگاه های علمی که در این زمینه مطرح شده اند دور کرده و به اندیشه ای عامیانه در این حوزه که با کلماتی چون «تظاهر» ، «ریا» ، «دورویی» و غیره خود را بروز می دهد نزدیک می کند.
اما نگاه علمی به مفهوم خود نمایی را می توان در واژگان و مفاهیم دیگری جست و پیش از هر چیز در نیاز به «خود» بودن یا شاید لازم باشد بگوئیم اصولا نیاز به «بودن». در جهان کنونی یعنی در جهانی که پس از انقلاب صنعتی به وجود آمده، و پیش از آنکه انقلاب اطلاعاتی رویکردها، تعاریف و مفاهیم ما را به کلی به هم بریزد، «وجود» هر چه بیشتر و بیشتر در معنای «اجتماعی» آن (گزلشافت) و نه در معنای «جماعتی» آن (گماینشافت) مطرح است. به عبارت دیگر، برخلاف جهان پیش صنعتی که در آن «تعلق » به یک طایفه، قبیله، مذهب، ارباب و… مشخص می کرد که هر کس «کیست» و این تعلق لزوما و به ویژه در گروه های کوچک این جهان (روستا و شهرهای کوچک) نیازی به بروز بیرونی و مادی نداشت و از طریق روابط «چهره به چهره» تعین می یافت، در جهان مدرن، بسیاری از افراد و شاید بتوان گفت اکثریت آنها، برای آنکه بگویند «کیستند» و حتی در بسیاری موارد برای آنکه «بدانند» کیستند، نیاز به آن دارند که «نشان دهند» کیستند. ایروین گافمن با نظریه صحنه پردازی خود، هانری لوفبور با نظریه زندگی روزمره، ژان بودریار با نظریه شبیه سازی، ژرژ بلاندیه با نظریه «نمایشی شدن» ، گی دوبور با نظریه «جامعه نمایش»، پیر بوردیو با نظریه «تمایز»، داوید لوبروتون و میشل مافزولی با نظریات خود درباره «بدن» و بسیاری دیگر از نظریه پردازان معاصر هر یک به نوعی تلاش کرده اند بر این مفهوم کلیدی تاکید کنند که انسان مدرن و هر جه بیشتر و به ناگزیر ، جهانشمول، چاره ای جز آن ندارد که هویت خود را از طریق بروز آن در قالب هایی «نمایانده» شده و «بازنمایانده شده» به اثبات برساند و گاه حتی این «اثبات» باید برای خود او و نزدیک ترین کسانش نیز انجام بگیرد.