اینم اشاره کنم که پدر الکس در این حد ابیوزر بوده جوری که الکس رو بین چرخه عشق و نفرت نسبت بهش گیر انداخته بوده و الکس نمیتونسته یه تصمیم واضح دربارش بگیره اینجوری بوده که با وجود مشکلاتی نسبت بهش داشته، مثل اینکه پدرش نسبت بهش سخت گیر بوده و از خودش برای الکس یه ایدل ساخته بوده و دوست داشته الکس راه اونو دنبال کنه و شبیهش باشه (غالب کردن رویاها و اهدافش)، توهین و پرخاش گری و اجازه دادن به بقیه که اینکارو باهاش کنن اما این رفتارها چون از ابتدای تولدش باهاش بوده و رفته رفته خودشون رو نشون میدادن خیلی چیز عادی ای بوده و مثل چیزی که اینجا گفتم تا آینده و بزرگ شدنش حتی متوجه نمیشده که تحت ابیوز بوده و رفتارهای پدرش درست نبوده و فکر میکرده توی همه خانواده ها هست سر همین الکس تا زمانی که بزرگ بشه بین دوگانگی اینکه از پدرش خوشش نمیاد و توی ذهنش باهاش در جداله تا اینکه دوسش داره، تحسینش میکنه و حتی وقتی پدرش الکلی میشه نمیتونه شکستش رو تحمل کنه و برای پدرش سخت درس میخونه هست و حتی زمانی که پدرش از طرف جامعه محکوم میشه تنها کسایی که شدیدا باور دارن که پدرشون کاری نکرده الکس و خواهرشن و حتی الکس بعدا وقتی کسی میخواد پدرش رو جاج یا مسخره کنه واکنش شدید نسبت به این موضوع نشون میده.