✍️ برگی از
#فضائل_امیرالمؤمنین علیه السلام
#قسمت_صد_وهشت👌<<ابودائل>> نقل می کند:
🍂روزی همراه <عمربن خطاب> بودم که گفت: نزدیک بیا تا از شجاعت و دل آوری علی علیه السلام برای تو بگویم، ابودائل می گوید: من نزدیک او رفتم، آنگاه گفت:
ما در جنگ احد با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پیمان بستیم که از مقابل دشمنان فرار نکنیم و هر کس از ما کشته شود او شهید است و پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم سرپرست او خواهد بود.
🍂در حین جنگ ناگهان صد فرمانده ی دل آور از دشمن که هر کدام آنان دارای صد نفر جنگجو بودند دسته، دسته به ما حمله نمودند به طوری که ما توان جنگی خود را از دست دادیم و با آشفتگی تمام از میدان جنگ فرار کردیم.
🍂علی علیه السلام را دراین میان دیدم که مانند شیر پنجه افکن مقداری ریگ از زمین به صورت ما ریخت و فرمودنند:
<< زشت و بریده و پوشیده باد روی شما !!! به کجا فرار می کنید؟ آیا به سوی جهنم می گریزید؟ >>
🍂ما به میدان برگشتیم، علی علیه السلام بر ما حمله کرد و در دستش شمشیری بود که از آن خون می چکید! فریاد زدند؛ شما بیعت کردید و بیعت شکنی نمودید، سوگند به خدا ! شما سزاوارتر از کفاران به کشته شدن هستید.
به چشم هایش که نگاه کردم ، دیدم گویی مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله می کشید، و یا مانند دو ظرف پر خون، یقین کردم به طرف ما که می أید همه ی ما را خواهد کشت، من از همه ی اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم:
🍂ای ابوالحسن خدا را ! خدا را ! عرب ها در جنگ گاهی فرار می کنند و گاهی حمله می آورند و حمله ی جدید خسارت فرار را جبران می کند.
🍂گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید، از آن وقت تا کنون همواره أن وحشتی که آن روز از هیبت علی علیه السلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش نکرده ام.
📚بحاالانوار، ج٢۰ ص۵٣
☘اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج
☘ @deltangie_khoda