کوچههامان پراز سیاهی بود، شهر را از عزا درآوردند! چشمهای ستارهها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند! شاخههایی که سرفرازانند، میوههایی که جلوهی باغند مادران مثل ام لیلایند، که پسر مثل اکبر آوردند! قصهها را یکی یکی خواندند، آخر ماجرا سفر کردند عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند! عصر یک جمعۀ بهاری بود، همه در انتظارشان بودیم بادهای بهاری از هرباغ لالههایی معطر آوردند!🥀✨