🟡 لشگر ۵۷ و ماموریت اول به دربندی خان
قسمت دوم
🔸فردا ابتدا عازم ارتفاعات شاخ شمیران شدیم تا از روی دیدگاه مشرف بر کل منطقه بیشتر توجیه شویم. در آن زمان خودرو فقط تا ابتدای ارتفاعات تردد می کرد و بقیه راه را باید پیاده می رفتیم . البته جهاد مشغول جاده سازی بود.
🔸پیاده به سمت ارتفا حرکت کردیم گرچه بسیار خسته کننده بود ولی حضور شهید جلال ابراهیمی و زنده یاد حاج اسماعیل موسوی که بزله گو و شوخ طبعی خاصی داشتند خستگی را احساس نمی کردیم آنها هر دو سنگین وزن بودند و مرتب عرق می کردند شهید جلال وسط ارتفاعات با صدای بلند حاج نوری را صدا میزد ومی گفت 《 آخه نونت نبود آبت نبود جا قحطی بود تا ما را اینجا نکشانی》، وحاج اسماعیل هم شلوغش میکرد البته شهید گودرزی هم دست کمی از آنان برای مزاح کردن نداشت.
🔸به هرحال نزدیک ظهر بود که وارد سنگر دیدگاه بر روی قله اصلی شاخ شمیران شدیم ، در سمت راست ما دریاچه زیبای دربندی خان قرار داشت که در دامته ارتفاعات نسبتا کوتاه سورمر بود .
در پشت شاخ یعنی به سمت عراق جاده اصلی بغداد سلیمانیه بود که تونل آن هم مشخص بود، کمی آنطرف تر شهرک دربندخان بود که مردم در کامل آرامش زندگی میکردند اینو از بازی بچه ها در کوچه های آن و رفت وآمدهای مردم تشخیص دادیم.
🔸در شمال منطقه ارتفاعات بیزل وجود داشت که جاده شیخ صله به سمت باینگان و پاوه از آن عبور میکرد و امنیت آن با پیشمرگه ها بود.
پس از چند ساعت راهی ارتفاعات برددکان شدیم در روبروی آن البته با فاصله زیاد ارتفاعات بمو قرار داشت که عراقیها روی آن و در دره دامنه آن مستقر بودند.
🔸ما سه روز کامل در منطقه بودیم واز نزدیک همه جاها و نکات لارم را دیدیم و یاد داشت نمودیم. پس از آن راهی کرمانشاه شدیم.
قرار شد از جاده نورآباد به خرم آباد برویم در آن زمان جاده خاکی بود. نزدیک نماز مغرب بود که به نورابآد رسیدیم ،
🔸منزل ما در آن زمان در خیابان اصلی بود و من مستاجر پدر باجناقم آقای رحمتی بودم و عمویم که داماد آنها بود هم در آنجا ساکن بود به عمو گفتم تا ما می رویم مسجد نماز بخوانیم یکگوسفند را تهیه و آنرا کباب نمایند و به خانواده هم برنج درست کنند.
🔸وقتی که ما از مسجد برگشتیم عمویم علاوه بر ذبح گوسفند چند منقل هم از همسایه ها آورده بود و شام خوبی ترتیب داده بودند از این بابت همواره سپاسگزار ایشان هستم. بعداز صرف شام عازم خرم آباد شدیم و نزدیک نماز صبح وارد پادگان شهید شفیع خانی گردیدیم.
🔸ساعت هشت صبح جلسه هماهنگی اعزام تشکیل شد ، درطول چند روزی که ما نبودیم شهید شکار چی فرمانده گردان انبیا هم آمده بود مثل همیشه با روحیه مضاعف قرار شد ظرف ۴۸ هشت ساعت آینده گردان حرکت کند. در آن زمان جدا شدن یک گردان از مجموعه هنوز متداول نبود از این رو کمی احساس دل تنگی میکردیم.
🔸روز حرکت شهید حاج عبدالحسین کردی فرمانده قرارگاه تاکتیکی و بنده در یک خودرو جلو کاروان و شهید شکارچی عقب کاروان حرکت کردیم ما چند خوردو مسلح به دوشکا هم برای تامین جاده در نظر گرفته بودیم.
شب به کرمانشاه رسیدیم و در ایستگاه صلواتی آنجا استراحت کردیم.
🔸فردا صبح کاروان ما به سمت منطقه حرکت کرد. تا ظهر به روستای تازه آباد رسیدیم بعد از صرف نهار قرار شد بنده به همراه دوستان عزیزم حاج میثم دستگردی و آقای محمدی که عضو واحد طرح وعملیات بودند زودتر از کاروان راهی خط شویم تا زمینه استقرار نیروها را فراهم آوریم.
🔸در آن زمان اکثر نیروهای بسیجی شهر خرم آباد در گردان انبیا بودند و زمینه اختصاص این گردان به مرکز استان از همان موقع زده شده بود
لحظه حرکت، بسبجی شهید صابر هوشیاری و یکی از دوستانش از من تقاضا کردند تا آنهاهم همراه ما بیایند. پس از موافقت پشت ماشین سوار شدند.
🔸 وقتی که به شیخ صله رسیدیم ابتدا به مقر جهاد رفتیم چون قرار بود شب همه گردان در آنجا استراحت کنند و فردا به نوبت گروهان به گروهان در خط مستقر شوند. کمی از مقر جهاد جلوتر رفتیم و هنگام برگشت صدای انفحار یک گلوله توپ فضا را کمی عضو کرد .
🔸 ناگهان کسی محکم به سقف ماشین می کوبید . وقتی عقب را نگاه کردم دیدم صابر در خون غوطه ور است بلافاصله آقای محمدی ماشین را به گوشه ای هدایت نمود و پیاده شدیم ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان انتقال دادیم ولی او تمام کرد تا اولین شهید ما در منطقه دربندی خان باشد. روحش شاد ویادش گرامی باد.
ادامه دارد.
#کانال #خبری #تحلیلی #ندای #گرینبرای_عضویت در
#تلگرام _روی_لینک_بزنید
@nedayegarin @nedayegarin @nedayegarin