♻️داشتن تو لیاقت می خواهد (۲)
من که فرزند طبیعتم از دیدن و نشستن بر دامن مخملکوه سیر نشدم اما ناگزیر باید او را به خدا می سپردیم و برای دیدن یکی از زیبای های طبیعی دیگر راهی می شدیم .
قسمتی از اتوبان را نرفته به سمت راست پیچیدیم یک جاده دو طرفه که با کشتزارهای سر سبز احاطه شده بود. تکه ابر هایی زیبا شبیه گلهای چادر نماز مادرم بر دل آسمان آبی نقشبسته بود .
پستی و بلندی های جاده با نوای موسیقی همراه با چشمنوازی های طبیعت ، حالی خوشی دست می داد .
گویی برای نخستین بار است که این زیبایی ها را می دیدم چشم از دیدنش سیر نمی شد .
دشت سرسبز که جاده ای سیاه آنرا به دو قسمت تقسیم می کرد پیش روی ما بود سربالایی ها و سرپایینی ها و پیچ و خم جاده لذت تماشا را دوچندان می کرد .
هر چه به ارتفاعات نزدیک می شدیم ساکنین اصلی زاگرس -بلوط های جوان و پیر تنومند - خودنمایی می کردند .
با آمدن بهار از خواب زمستانه برخاسته بودند تا جهانی را به نفسهای خود فرش کنند .
تماشای سنگ های چین خورده لب جاده تا رودخانه ته دره و جاده ای که در سرازیری افتاده ، یکساعت رانندگی را دلپذیر کرده بود و پس از دلدادگی با مادر طبیعت به ورودی روستای بیشه رسیدیم با پرداخت پنجاه هزارتومان ورودی ، به سمت پارکینگ به راه افتادیم . خودروهای بی شماری که در جستجوی محل پارک و ازدحام جمعیت برای ورود به محوطه
#آبشار زیبای بیشه ... نشان از
شادی اندیشمندانه داشت .
خلاصه پس از مدتی خودرو را نزدیک ایستگاه راه آهن پارک و مهیای رفتن به پای آبشار شدیم .
دکان ها و مغازه های اغذیه فروشی و رستورانها رنگارنگ با سر و صدای زیادی در پی جذب مشتری بودند .
چند پله را پایین رفتیم و پس از گذر از پل فلزی به عرض ۱/۵ متر و طول حدود ۴۰ متر و پیمایشی حدود ۱۰ دقیقه ای به یکباره با آبشار بیشه که با غرش فرود آمدنش جلب توجه می کرد مواجه شدیم زیبا و با شکوه ، هیبت و عظمتش مدتی ما را خیره خود کرد ...
نزدیک تر که شدیم با ازدحام جمعیتی مواجه شدیم که به طریقی از آن فضا بهره می برند.
حال خوشی داشتم از آن جهت که مردم مسرورانه کیلومترها مسافت طی کرده بودند تا یکی از مناظر زیبای لرستان را به تماشا بایستند .
روبروی آبشار ایستادم آبشاری با قدوقامتی فراتر از تصور با دامنی از زلال آب که پس از فرو ریزش به داخل رودخانه همه را به نظاره وا می داشت.
▪️صدای موسیقی،دود آتش و خاکستر بجا مانده از منقل ... این سوی آبشار به کنار ،آنچه دل را به درد می آورد و کام شیرینمان را تلخ کرد زباله های ریخته شده اطراف درختان و وبجای مانده در مسیر رودخانه بود .
سیاهی بعضی سنگها و سوختگی برخی درختان حالم را بد کرد ...
چند تا عکس به یادگار گرفتیم ومسیر رفته را پس از یکساعت تماشای آبشار بازگشتیم تا ناهار را خارج از محوطه آبشار در منطقه ای بکر میل کنیم . ...
پس از طی ده کیلومتر از خروجی روستا جایی که تعدادی از خودروها توقف کرده بودند در حاشیه جاده ایستادیم ... محلی را برای نشستن سمت راست جاده در پناه چند درخت بلوط مشخص کردیم و لوازم خورد وخوراک را چیدیم ...
سمت چپ جاده دشتی بود کوچک با رودخانه فصلی پایین دست آنجا که گویی عشایر آنجا را برای اتراق پر چین کرده بودند .
سمت راست جاده رو به آفتاب انباشته از درختان بلوط مشرف به ارتفاعات تیغه ای با زمینی مملو از سنگهای کوچک و بزرگ و تعداد زیادی خودرو که تا جایی که امکان داشت نقش بی بدیل خود برای تخریب طبیعت را ایفا می کردند .
پس از صرف ناهار ( قورمه سبزی خوشمزه ای که یکی از کدبانوان گروه تدارک دیده بود ) راه رفتن را آغاز کردم .
رها کردن زباله ، از قوطی نوشابه تا پلاستیک چیپس و پفک تا پوست تخم مرغ و خاکستر وچوب های نیم سوخته ... حال خوش آدمی را ناخوش می کرد .
چطور می شود آدمی ، طبیعت به این زیبایی را نبیند !
چطور می شود حتی لحظه ای به آن فکر نکرد که می شود خودرو را لب جاده پارک کرد و چند ده متر را پیاده راه رفت ؟!
چطور می شود آدمی به خود این اجازه را می دهد که با خودرو تا لب رودخانه ، لب آبگیر. درون دشت و جنگل برود ؟!!
یعنی ما ملت اینقدر عقده ای هستیم که حتما باید وجود خود را به خودرو و لباس و ...به نمایش بگذاریم ؟!
برخی اگر امکانش باشد با خودرو تا قله دماوند و سبلان. تا قعر خلیج فارس و حتی کاخ تچر تخت جمشید خواهند رفت ؟!
آیا این طبیعت و این زمین و این ایران غیر از این است که مال ماست ؟!
به خود بیاییم .خودمان را دوست بداریم. طبیعت و ایران غیر ما نیست
🙏ح-درویشی
✍️https://t.center/darvishane49#شادی اندیشمندانه