قلم بیداری

#اشو
Канал
Логотип телеграм канала قلم بیداری
@darvishane49Продвигать
10,25 тыс.
подписчиков
407
фото
302
видео
3,42 тыс.
ссылок
باریکه ای بسوی مدنیت ح-درویشی
♻️انقلاب در آموزش‌وپرورش

دانش آن است که، رهایی بخشد

ما فرزندانمان را مهندس، دکتر، ریاضی‌دان و شیمی‌دان بار می‌آوریم ولی این آموزش نیست، این فقط وسیله و ابزاری برای کسب معاش است؛ فقط ترتیباتی است برای کسب درآمد بهتر و بیشتر
ما فرزندانمان را به اروپا و آمریکا می‌فرستیم تا بیشتر تحصیل کنند؛ و مردم فکر می‌کنند که با این کار عمل بسیار بزرگی را انجام داده‌اند!
ولی ما فقط به آنان می‌آموزیم که نان خود را بصورت کارآمدتری کسب کنند چیزی بیش از این نیست. ما به آنان آموزش نمی‌دهیم و هیچ ارتباطی با آموزش در آنان ایجاد نمی‌کنیم؛ زیرا آموزش یعنی:
زایش ارزش‌های واقعی و بالاتر در زندگی.

معنی زایش ارزش‌های واقعی و بالاتر چیست؟
اگر چنین زایشی صورت بگیرد، انسان رها خواهد شد، سرشار از سرور خواهد شد. هرچه زندگی به سمت ارزش های بالاتر حرکت کند، قیدوبندهای انسان بیشتر فرو می‌ریزند.

این قیدوبندها کدام هستند؟
زنجیرهای انسان چیستند؟
ارزش‌های فروتر هستند.

رهایی چیست؟
سفری به بلنداها، بالاتر و بالاتر رفتن، هر روز به ورای خویش رفتن. سفر به قله‌های رفیع‌تر، آموختن است، دانش است
آیا ما رفتن به فراسوی خود را آموزش می‌دهیم؟ نه، ما خودخواهی را آموزش می‌دهیم؛ بهره‌کشی و احتکار برای منافع خود را آموزش می‌دهیم. ما آموزش می‌دهیم که چگونه به نوعی خواسته‌ها و انتظاراتمان را بصورت کارآمدتری ارضاء کنیم؛ و فکر می‌کنیم که آموزش واقعی را به کودکانمان می‌آموزیم! هیچ چیز بی‌معنی‌تر از این فکر نمی‌تواند باشد.

*در یک مدرسه بصیرت در روزگار باستان، سه شاگرد در امتحانات نهایی خود موفق اعلام شدند. بااین‌حال آموزگارشان گاه‌گاهی به آنان یادآوری می‌کرد که هنوز آخرین امتحان را باید پس بدهند. آخرین روز مدرسه فرارسید. مراسم فارغ‌التحصیلی برگزار شد و مدارک آنان تحویل داده شد؛ ولی هنوز آخرین آزمون از آنان گرفته نشده بود. شاگردان ساکت ماندند؛ “شاید آموزگار فراموش کرده است!” آنان کتاب‌ها و وسایل شخصی خود را آماده کردند و عصر آن روز قبل از ترک آنجا برای دریافت آخرین برکات نزد آموزگار رفتند و سپس او را ترک کردند
در راه، آنان به آخرین آزمون فکر می‌کردند. غروب شده بود و آنان باید قبل از تاریکی به روستای بعدی برسند. جاده ناهموار بود و از میان یک جنگل می‌گذشت؛ تاریکی فرا می‌رسید و صدای حیوانات وحشی در آن حوالی به‌گوش می‌رسید. آنان راه باریکی را دیدند که بیشه‌ای می‌گذشت که پوشش آن از خارها بود.
یکی از آنان از روی خارها پرید. شاگرد دوم از راه کناری رفت و خارها را دور زد. شاگرد سوم وسایل خودش را زمین گذاشت و به آهستگی شروع کرد به جمع‌آوری خارها و دورانداختن آنها از سر راه، دوستان او به این شاگر سوم گفتند،‌ ”آیا دیوانه شده‌ای؟ هوا تاریک شده و ما باید زودتر به‌مقصد برسیم. وقتی نمانده تا خارها را جمع کنی. زودباش،‌ وقت کم است؛ فوری بیا برویم.”

شاگر سوم گفت، “اگر روز بود خطری وجود نداشت؛ هرکس که از این را بگذرد خارها را خواهد دید. ولی پس از اینکه ما برویم شب شده و خارها دیده نمی‌شوند. اگر با دانستن این ما بدون فکر به کسانی که پشت سر ما می‌آیند از اینجا برویم، آموزش‌های ما بی‌معنی خواهد بود. من خارها را از سر راه برمی‌دارم. شما می‌توانید بروید.”

در همین حال مرشد بینا که در پشت بوته‌ای پنهان شده بود بیرون پرید. او خودش خارها را سر راه قرار داده بود. این آخرین آزمون آنان بود. مرشد گفت که آن دو شاگرد دیگر را خارها را دور زده و از روی آن پریده بودند باید به مدرسه بازگردند ـــ آنها در آخرین آزمون شکست خورده بودند. فقط آن شاگرد سوم که خارها را برچیده بود از عهده‌ی آزمون آخر برآمده بود.

کسی که شناخته باشد چگونه خارها را در زندگی برچیند واقعاً دانش‌آموخته است. کسی که خارها را برای دیگران از سر راه برمی‌دارد، یک روز برایشان گل‌هایی در راه قرار می‌دهد. ولی کسی خارهای راه را می‌بیند و آنها را نادیده می‌گیرد و گذر می‌کند، باید روزی بر سر راه دیگران خار پخش کند.

آخرین آزمون همیشه آزمون عشق است. عشق همیشه ارزش نهایی است. قله‌های والاتر در زندگی، همگی قله‌های عشق هستند.

آیا نظام آموزشی ما عشق را آموزش می‌دهد؟
تعلیم‌وتربیت ما حتی عشق را نمی‌شناسد. نظام آموزشی بجای عشق، نفْس ego را آموزش می‌دهد
عشق و نفْس دو ارزش متضاد هستند. جاییکه نفْس وجود دارد، عشق وجود ندارد. جایی که عشق وجود دارد، نفْس وجود ندارد
آموزش فعلی ما نفْس را آموزش می‌دهد، و از همان ابتدای کودکی ما ترتیباتی می‌دهیم که نفْس قوی‌تر و تیزتر شود.

#اشو
انقلاب در آموزش‌وپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
#برگردان: ‌محسن خاتمی

https://t.center/darvishane49