◾️ تو بودی که من واژه مهر را…
دکتر
#مرتضی_مصفا بهروایت دکتر
#اسماعیل_سندوزیاین یادداشت در سال ۹۳ و زمان حیات دکتر مرتضی مصفا نوشته شده است
بعد از یک هفته سرگردانی بین انتخاب پزشکی و دندانپزشکی، یک باره از مطالعه در باب تمام علمهای مرتبط به بدن انسان- علم البدان- به ۳۲ دندان ومحیط مرطوب و تنگ و تاریک دهان پیوسته بودم تا دندانپزشک شوم. این فرود ناگهانی و تصمیم گیری در بارهاش آسان نبود. به ویژه رشته دلخواهم ادبی و علوم انسانی بود که در آن زمان باید به گونهای نوکر و نان خور دولت بود، که با مزاج پدرم و من سازگاری نداشت.
بنابراین، به ضرورت رهایی و شغل آزاد داشتن من را به رشته طبیعی فرستاد. روز اول که وارد دانشکده دندانپزشکی شدم نزدیک بود بزنم زیر گریه. فزون بر نوعی فرود، یک بنای دوطبقه، اگر ساختمان پزشکی آن زمان را مانند عقابی بدانید بر بلندای باغ دانشگاه از شرق به غرب بال گشوده که شمالیترین قسمت باغ دانشگاه تهران را از آن خودکرده بود دو ساختمان کوتاه و تو سری خورده دارو سازی و دندانپزشکی به نظرم پنجههای آن پرنده پرخاشگر بلند پرواز آمد. در این ساختمان کم عرض دراز، زیر پنجه عقاب احساس حقارت و بیگانگی میکردم. رخدادی رخ داد که دل به مهر همان ساختمان حقیر- درقیاس با بنای پُر شکوه پزشکی- دادم.
در سرسرای بلند سقف ورودی دانشکده حیران ایستاده بودم که مرد کوتاه اندام میانسال و زبر و زرنگ تند و تیز رُویی همراه با جوان بلند قامتی که کمی به جلو خم مینمود از دور آمدند. این دو درتضاد کامل فیزیکی و رفتاری من را حیران کرد که مثل آلیس در سرزمین عجایب شدم
حیران بودم که مرد، فرز و تندرُویِکوته قامت، بیکلامی به مرد جوان همراهش، به درون اتاقی که نوشته بود ریاست رفت و جوان بلند قامت اندکی به جلو خمیده بیرون ماند. برگشت و من را دید و با لهجه اصفهانی شیرینش پرسید:
– شما به دنبال کسی هستید؟
– نه، بله کتاب خانه دانشکده را میخواهم.
– اتاقکی است در طبقه دوم.
دید حیرانم، بازویم را صمیمانه گرفت که ببردم بالا ولی درحال رفتن، دوباره، پرسید:
– درکتاب خانه کسی نیست. دنبال کسی هستید؟
– نه، دانشجوی سال اولم امروز اولین باری است که قبل از افتتاح دانشکده آمدهام بیینم دانشکده دندانپزشکی چگونه جایی است.
ایستاد. لبهای برجستهای داشت که لب پاییناش سرختر مینمود. من را به مهر نگاه کرد و گفت که خودش هم تا دو سال پیش دانشجو بوده حالا بعد از خدمت نظامش (۱۳۲۸) آسیستان بخش دندانپزشکی به ریاست دکتر حیدر سرخوش شده است. اشاره به مردی که درون اتاق رفته بود کرد. پرسید:
– دوست دارید تمام دانشکده، غیراز این اتاق که اتاق رییس دانشکده است را نشانتان بدهم؟
ساختمان دانشکده را دوست نداشتم، ولی این ملاطفت، مهربانی و صمیمیت مردجوان را دوست داشتم. مثل اینکه کسی یک لیوان نوشیدنی شیرین وخنک را، در میان آن سرگردانی و دودلی، داد دستم. رام و آرام شدم. گویی بیگانگی از دلم گریخت. همراهش راه افتادم. همه جا را نشانم داد، با خیلی از مسایل لازم و مهم برای دانشجوی خوب بودن آشنایم کرد، گفت که دانشکده مقرراتی سخت و ویژه خودش را دارد. عدهای استادند وقدرتمند، عدهای هم که جوانترند اسیستان و استاد یارند و مطیع. بعد هم مرا به اتاقی برد که نشستیم و گپ دل چسب و دل شاد کننده جوانانهای باهم زدیم. چنین شدکه امروز بعد از ۶۶ سال در سن ۸۶ سالگی به مناسبت شصت و ششمین سال آشناییم با دکتر مرتضا
مصفا میخواهم بنویسم که:
«تو بودی که من واژه مهر را توانستم اینگونه معنا کنم»
📌ادامه این یادداشت را
اینجا بخوانید
@dandanechannel |پایگاه خبری دندانه