یا حتی صداهای خنده و شادی، بچههایمان و بچههای بچههایمان برایمان به تصاویر الکترونیک تبدیل شدند، که باید به دیدنشان از راه دور دل خوش میکردیم. و باز شگفتزده بودیم که چرا کودکان در برابر دوربینهای بیمعنایِ همراه آرام نمیگیرند تا با ما سخن بگویند و زندگی واقعی را ترک نمیکنند تا درون این جهان الکترونیک پای بگذارند. اما آیا واقعاً جای شگفتی داشت؟ شگفتی تنها از آن بود و هست که نه این بار و نه شاید دهها بار دیگر انسانها را با نابخردیهای بیحد و حصرشان به سوی نابودی میکشاند، درسی از آن بیرون نمیآیند. گویی نابخردیِ تاریخی، ویروسی است که هرگز برایش پادزهری پیدا نخواهد شد.
و با وجود این، نورِ زمان، هنوز همراه ما است. امسال نوروز، چهره شادابی ندارد. او هم گویی کمرش شکسته است و دیگر نمیتواند بارِ سنگین این همه درد و رنج عالم را در بر دوش بکشد. با همه این، وقتی به سال جدید پای میگذاریم و اگر گذاشتیم، بیاییم و کمی بیشتر به سادگی در دوست داشتن و لذت بردن از پدیده حیات بیاندیشیم. بیاییم ارزش ِگامهایی را که بر میداریم، ارزش زمین زیر پایمان، ارزش اشیای اطرافمان، ارزش انسانهایی که دور و برمان هستند، ارزش احساس و صداهای واقعی ِ خندههای واقعی و احساس مطبوعی که از لمس کردن و بوییدن انسانهای دیگر، اشیا و پیرامونمان میبریم را باور کنیم.
به امید آنکه از این مهلکه جان سالم به در بریم تا بتوانیم برای جهانی بهتر به تلاش خود ادامه دهیم.
نوروزتان پیروز،
دلهایتان بیغم،
بدنهایتان بیدرد باد.
غزلی از عاشق عاشقانِ عالم، مولانای ابدی، عیدی ما برای این عید ِ اندوهبار به شماست:
26 اسفند 1399
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر / کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز / باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو/ آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست/ وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست / آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا / من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم/ دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود / آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول / آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام / مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما / گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد / کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست / آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز/ از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد / کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار / دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است / وآن لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف / زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق / من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
این پانزدهمین نوروزنامهای است که مینویسم، آدرس الکترونیک نورزنامههای پیشین از 1386 تا 1399
nasserfakouhimail.com در دسترس است.