ملودی اجتناب ناپذیری که زندگان را به سوی پرتگاه ناشناخته ها سوق می دهد،ریتم تندتر می شود و هر ضربان، در ساعت شنی می لغزد.
سمفونی مرگ ،در تالارهای زمان پخش میشود و همه ما را به پیوستن به رقص ابدی خود دعوت میکند در حالی که نت های ناامیدی را به هم می پیوندد. رقص مرگ می چرخد و می چرخد و تار مرگبار خود را می بافد.
در همه جوامع و در وقت پریشانی تردید و تزلزل یا در دورانهای گذار و تحول همیشه اراذلی رنگارنگ از اعماق جامعه برمیآیند. منظور من آن گروه به اصطلاح «پیشتاز» و علمداران نیست که در هر جریانی میکوشند از دیگران جلوتر باشند (و جز این فکری ندارند) و هدفشان در این تلاش اغلب بسیار احمقانه است و در عین حال کم و بیش معین. خیر، منظور من اراذل بیسر و پاییست که در همه جوامع هستند و فقط در دورانهای تحول یا آشوب و گذار برمیآیند و آشکار میشوند. اینها نه فقط هدفی ندارند بلکه حتی نشانی از اندیشه در ذهنشان پیدا نیست و فقط بیشکیبی و تشویش جامعه را با شدت بسیار بیان میکنند. این اراذل همیشه بیآنکه خود به این حال آگاه باشند در خدمت و تحت فرمان گروه کوچک «پیشتازان» قرار میگیرند که هدفی مشخص دارند و اگر بسیار سبکمغز نباشند ،که کم پیش نمیآید که باشند.این زبالهها را به هر سو که بخواهند میروبند و هدایت میکنند.