کافه کتاب

#کافه_داستان_شماره3_بخش3
Канал
Логотип телеграм канала کافه کتاب
@cketabПродвигать
3,51 тыс.
подписчиков
1,99 тыс.
фото
13
видео
582
ссылки
ادمین : @baahaaram ادمین بخش کتاب: @NeginMRF ( تبادل فقط با کانال های همسو +7) "با پوزش، فعلا تبادل تکی نداریم، تماس نگیرید"
#مجله
#کافه_داستان

7 دی‌ماه 1394 – بخش‌هایی از داستان‌های کوتاه، نشریه اینترنتی کافه داستان – شماره سوم

قبل از اینکه گزیده این داستان کوتاه را بخوانید، پیشنهاد می‌دهم که داستان کوتاه سفید کبود نوشته نیلوفر نیک‌بنیاد را در این شماره کافه داستان بخوانید. این گزیده نقطه اوج داستان است.

...الان می‌رسیم. بعد دو تا بیل برمی‌داریم. نه نه، تو حالت خوب نیست. برو تو. اصلا خودم کولت می‌کنم. برو چایی بذار. یا نه. بشین توی تراس. تکیه می‌دمت به دیوار. بعد فقط من رو نگاه کن. کج کج نه ها. بعد من بیل برمی‌دارم و یه چاله درست حسابی گوشه سمت راست جلوی انباری کنار تانکر می‌کنم. چپ و راستش که فرق نداره؟ خودت دیشب توی نامه‌ات نوشته بودی "فقط حیاط خونه مادرم". بعدش تا من دست و صورتم رو بشورم تو هم یه انگشت بکن توی گلوت اون قرص‌های بی صاحاب رو در بیار. بعدش دوتایی می‌ریم توی چاله می‌خوابیم. خودم با دست خاکارو می‌ریزم رومون که یهو گاو نر محبوبه خانم نیاد چشمش بیفته بهت و زبونشو بزنه به تن قشنگت. خوبه دیگه. مگه نه؟ دیدی حالا من خیلی هم شوهر بدی نیستم؟ این چند وقت درست حسابی کنارت نبودم ولی به جاش از الان تا ابد پیشتم. خوبه خوشگل خانم؟ حالا یه کوچولو بخند. بخند دیگه. اصلا خودم برای می‌خونم، شاید خندت بگیره؛ "یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم..." (از سفید کبود نوشته نیلوفر نیک‌بنیاد)

از شماره سوم نشریه اینترنتی کافه داستان، بهمن 93.

جهت دسترسی به تمام مطالب این موضوع کلیک کنید: #مجله #کافه_داستان #کافه_داستان_شماره3 #کافه_داستان_شماره3_بخش3
Forwarded from Negin
#مجله
#كافه_داستان

6 دی‌ماه 1394 – بخش‌هایی از داستان‌های کوتاه، نشریه اینترنتی کافه داستان – شماره سوم

...یک سال گذشت و بلکه هم بیشتر. همه رفتند. فراموش کردند. مشغول شدند به اجبارِ همان خرید و فروش هر روزه. ولی هنوز کسی آن‌جاست. زیرِ آفتاب داغ مرداد، میان این بیابان و تپه تپه آوار که موج می‌زند. این‌جا، وسط یک دیوار مانده و بس. یک پنجره میان آن دیوار مانده و پشت میله‌های پنجره یک نفر مانده که گلویش را با طناب به میله گره داده‌اند. شاید در آرزوی اینکه این سیاره روزی جور دیگر بچرخد. و لابد روزی از همین روزها از روی خاک زردی که لودر صافش کرده، مار سیاهی خودش را می‌لغزاند. راهی باز می‌شود. جاده آسفالتی می‌کشند از کنار استخوان‌های سفید سگی کنار دیوار. (از آوار باد نوشته پیمان فیوضات)

از شماره سوم نشریه اینترنتی کافه داستان، بهمن 93.

جهت دسترسی به تمام مطالب این موضوع کلیک کنید: #مجله #کافه_داستان #کافه_داستان_شماره3 #کافه_داستان_شماره3_بخش3

@CKETAB