راننده گفت: " قات ... تراژدی ملی ما! آن قدر آب این سرزمین را می خورد که ما در این کشور از تشنگی می میریم." فکر کردم زندگی چقدر عجیب است. فقط آدم های بد نیستند که بدبختی را پخش می کنند، حتی چیزهای زیبا هم می توانند مضر باشند. چقدر فهمیدن آن سخت است!
نجود در خانوادهای بسیار فقیر زندگی میکند. پدر که از پس مخارج فرزندان خود برنمیآید، تصمیم میگیرد دختر نه سالهاش را به عقد مردی بسیار بزرگتر از خودش درآورد. نجود با تمام رویاهای کودکانهای که در سر میپروراند، مجبور به ازدواج میشود. این داستان واقعیست و میتواند الهامبخش تمام زنانی باشد که حتی برای به دست آوردن کوچکترین حقوقشان هم مجبور به مبارزه هستند.