Смотреть в Telegram
Forwarded from عکس نگار
قصه ی چلسالگی من ! با خوندن مطالب کانال چهلسالگی، یه آرامش خاصی میگیرم (هرچند شرایط روحی خوبی ندارم). ممنونم از کانال آرامش🌸 من چهل سالمه. چهل سالگی که با تشویش و نگرانی و استرس دارم اذیت میشم.میخوام از دورادور با شما از پستی و بلندی زندگیم صحبت کنم. خوب از پسرا شروع میکنم .شهریار و پرهام که 17 و 12 سالشونه .شهریار ،ایست قلبی داشت وقتی 11 ماهش بود.با بیماریش تا 10 سالگی جنگید.تحت درمان بود بعد 10 سالگی قلبِ شهریارم آروم شد. تا اینکه پرهام قرار بود بره پیش دبستانی.پرهام دیگه پرهام سابق نبود.پرهام هر روز بی رمق تر بی حالتر میشد.حتی نای راه رفتن هم نداشت میگفت مامانی نمیتونم راه برم خسته میشم.چند باری بردمش دکتر.تشخیص ندادن. طی یه آزمایشی، تشخیص دادن پرهامم سرطان خون داره. دیگه با این قضیه چجوری باید کنار می اومدم. من 4 سال برای درمان پرهامم خدا ,خدا کردم. شبایی که با کابوس از دست دادن پرهامم با ترس میخوابیدم. نکنه آخرین شبی باشه کنار پرهام ، خوابم میبره! نکنه فردا دیگه پرهامو نداشته باشم (قلبم زخم شد). توی اون 4سال خیلی از مادرا بچه هاشونو از دست دادن .توی اون بخش که شاهد خیلی از دست دادن ها بودم. یواش یواش طی درمان، پرهام موهاش در اومد ابروهاش دراومد .مژه هاش حتی ریخته بود در اومد.پرهام طی اخرین درمان قطعی .قطع درمان شدپسرا رو خدا دوباره بمن برگردوند . تجربیات تلخی بود که حالا با دیدن قد و قامت بچه ها ، وجود خدارو بیشتر حس میکنم . از طرف یکی از اعضای کانال چلسالگی 🌻 #خدایا_شکرت @chehel_salegi
Telegram Center
Telegram Center
Канал