گو اینکه همگانشان خفتگانند، یا خفتگانی که خوابگردانی بیش نباشند، یا اتفاقن بیدار و دوراندیش که دامن خود و هنرشان را ورچیدهاند که تردامان نشوند و سری را که درد نمیکند، دستمال نمیبندد و کلاه خودشان را نگاه میدارند که باد نبرد و آسته میروند و آسته میآیند که گربه شاخشان نزند.
دریغناک اینکه همهی هنرهای هفتگانه در قشقایی رایج نیست و آنهم که هست، چندان نیست، ولی از میان همین شاعران(چند ده نفر)، داستاننویسان(یکی_دو نفر)، نقاشان(یکی_دو نفر)، خوشنویسان(ده نفر و چندی) هنرمندان موسیقی(سدها نفر)، هنرمندان دستباف(سدها نفر) و سدهاهزار کنشگر شبکههای همگانی(۱، زیرنویس) آیا کسی و اثری را میشناسیم که یکی از این بیمها و امیدها، جستار هنر آنان بوده باشد؟
حجت موجّه این غیبت غمبار و بیخیالی بزرگ چیست؟ گپ و برهان و تفسیر زیاد است برای آنانکه مدعیاند هنر، اجلّ از سیاست است و هنرمند چه کارش با سیاست، برای آنانکه از "هنر برای هنر" میگویند، برای آنانکه غم نان و تشویش خانومان را برهان و بهانهی بیخیالی خود میکنند. اینها خردهفرمایشهایی بیش نیست مگر برای فرافکنی، برداشتن نشان تعهد از بازوی خود و گریز از پیمانی که هنرمند با مردم و پایبندی که به هنر خویش دارد. انسان، یک جانور سیاسی_اجتماعیست و اگر از باشندگان جهان توسعهنیافته(جهان سوم) باشد، بیگمان و سدچندان سیاسیتر و باید سیاسیتر و اجتماعیتر، و اگر هنرمندی باشد با شاخکهای حساس هنری، پس بسیار بیش.
هر انسان و هر هنرمندی آزاد است راه خود را برگزیند و هنر را برای هنر بخواهد یا مردمان، در برج عاج نشیند یا در میان مردم و با آنان؛ ولی هنر چیزی فقط برای دکّه و چرتکه و هِمیان و تقرّب به دارایان زر و زور، فقط برای خوشباشی و ضیافتهای شبانه و سردابههای الکل و افیون، فقط برای دلبری و شکار دلربایان و تنانگی نیست، که همهی اینها را میتواند در کنار بگیرد، ولی هنر چیزی برای مردمان و مصائب آنان نیز هست، که سعدی گفت:
"من از ناتوانی نیم روی زرد
غم ناتوانان رُخم زرد کرد"
در قشقایی جستم اما نیافتم هنرمندی که در این سالها رُخش زرد بوده باشد از غم مردمان و در این رخدادها و بحرانها برای آنان خنیاگری کرده باشد یا نگارگری یا اندوهنِگاری یا روزنویسی؛ ترانهای در مهسائیه، شعری برای کودکان کشتهی غزه، داستانکی برای مردگان معدن طبس، نقشمایهای در دستباف برای جزیرکهای خلیج فارس، نقشی برای زبان مادری، غم زوال فرهنگ، فراخوانی از هنرمندی برای فولکلور قشقایی و بانگی برای نگاهداری هنر دستباف، کمینه درخواستی برای یاریرسانی به زمینخوردهای، ورشکستهای، قاتلی بدهکار در پای چوبهی دار. نه، چندانکی به دست نیامد.
مراد از هنر متعهد، بیگمان هنر شعارزده، کلیشهای، سیاستزده و ایدئولوژیزده نیست که اتفاقن هنر، پیش از بیان هر پرسمان اجتماعی، باید در خدمت زبان و فرم خویش باشد و خودش را بپالاید و بیاراید و پایبند به زیباسازی هنرمندانهی خویش باشد، که اگر چنین باشد، آنگاه پیام مردمان را نیکوتر و دلنوازتر پیش خواهد نهاد. هنر بدون فرم زیباشناسانه، شعاری بیش نخواهد بود، منتها آیا اینان توانستهاند و در غیاب هنر اجتماعی، هنری فرامایه، دگرسان و "برای هنر" آفریدهاند؟
هدف از هنرمند متعهد نیز کنشهای رادیکال سیاسی نیست و هنرمند حتمن و بایسته نیست که چریک و سنگرنشین و تاواریش و سلولنشین باشد، بلکه مراد، بودِش و کنش هنری در رویدادهای مردمی، برساختن هنر از رخدادهای اجتماعی، و تبدیل اندوهان انسانی و تشویش مردمان به اثر هنریست.
در غیاب هنرهای چندگانه مانند سینما، تاتر، نقاشی، مجسمهسازی و اندکبودگی هنرمندان شعر و داستان و هنرهای تجسمی، این غیبت بزرگ البته شاعران و نویسندگان قشقایی و سکوت، بیخیالی، انفعال و تهیدستی آنان را نیز پیش چشم میدارد، ولی از آنجا که پرکارترین هنر در قشقایی، هنر موسیقیست، این جستار در این گروه بیشتر در چشمانداز جای میگیرد، ولی هرچه میجویم، از ترانهای کوچک و نغمهای کوتاه تا قال و مقال و نوشتی از آنان، هیچ نمییابم. هنرمندان موسیقی قشقایی در این سالها و در جستار هنرِ اجتماعی_سیاسی_انتقادی_اعتراضی، برکنارترین، دلآسودهترین و بیکارترینِ هنرمندان بودند.
براستی کجا بودید و بودیم در این سالها؟ اگر از هنرمندان رشتههای گوناگون قشقایی بپرسند "کجا بودید در همهی این سالهای بیمناکی با دلهای غمناک و چشمهای نمناک مردمان؟" خواهند گفت: "همهی این سالها و روزان، سیزدهبدرِ ما بود و ما در باغ بودیم و ما بودیم و کباب بود و شراب و رباب و ربابه، و در کار تغزل بودیم. ما در این سالها "توی باغ" نبودیم و در باغ بودیم و دیوار میان باغ ما و شهر و مردمان چندان بلند بود و ما چندان خوشباش و خوشخیال بودیم و صدای خنیا و پایکوبیمان چنان بلند که اخبار هولناک را نمیشنیدیم."