🌺

#قسمت۷۵
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@chadorihay_baRtarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#به_نام_تنها_خالق_هستی

#عشق_پاک_من

#قسمت۷۵

#نویسنده مریم.ر

فردا صبح دوباره من خوابم برد محمد هم خودش صبحانه خورد و رفت ؛ ساعت۹ بود چقدر گرسنه بودم از روی تخت بلند شدم ؛ دست و صورتمو شستم توی آینه نگاه کردم و یاد دیشب و کارهای محمد افتادم یه لبخند زدم ؛ در یخچالو باز کردم ؛ عه پس پنیرکجاست😶 گردو هم که نیست🙁 یعنی تموم شده 🤔کره و مربا و عسل هم نبود😐
یعنی همش تموم شده؟😕اما دیروز محمد همشو خریده بود ؛ در یخچالو بستم ؛ عه اینا که همشون روی میز هستن😳 با یه یادداشت

"سلام علیکم

عزیزم صبحانه خودت وبچمونو آماده کردم . بخوریا . قربانت محمد"

محمد برام صبحونه آماده کرده بود☺️یادداشتشو بوسیدم و گذاشتم داخل کِشو ؛ همینطور که صبحانه میخوردم توی این فکربودم که به مادرم بگم ؛ دیگه طاقت نداشتم شاید اینجوری کدورتی که بینمون هست از بین بره ؛ تلفنو برداشتم و شماره خونمونو گرفتم مادرم گوشیو برداشت

_سلام مامان خوبی😍

_مریم تویی سلام مامان چطوری

_ممنون . بابا چطوره؟همگی خوبن؟

_خوبیم عزیزم . اگه توبودی بهتر بودیم

_مامان من که از خدامه اما تو و بابا منو کنار گذاشتین . اصلا انگار من دخترتون نیستم

_این چه حرفیه میرونی چقدردلم برات تنگ میشه میدونی شبا با گریه میخوابم . بابات که از من بدتره تو خودش میریزه لاغرشده😔

_الهی بمیرم😔مامان آخه مگه شما جز خوشبختی من چیزی میخواین؟باورکنید من خیلی خوشبختم

_نمیدونم چی بگم . کل فامیل پشت سرمون میگن دخترشونو دادن به یه بسیجی حالام چادری شده

_هرکی هرچی میخواد بگه . اینقدر بگن تا بمیرن . راستی مامان یچیزی میخواستم بگم نمیدونم خوشحال میشی یا نه

_چی شده؟

_من حاملم

_چی گفتی؟😧دخترم تو هنوز یکسالم نیست ازدواج کردی بعدشم تو خودت هنوز بچه ایی۲۱سالت بیشتر نیست

_مامان اومد دیگه . اگه بدونی محمد چقدر خوشحال شد

_معلومه که خوشحال میشه . اون میخواست زندگیشو محکم کنه اصلا نقشه داشت

_نقشه؟

_بله نقشه . میخواد تو برای همیشه مال خودش بشی خواسته مطما بشه که یموقع ازش جدانشی ؛ دختر ساده من

_مامان توروخدا برای یبارم که شده به محمد خوشبین باش

_نمیتونم . حالا چندوقتته؟

_نزدیک یکماه

_پس این ۲۰روزی که نبود تو حامله بودی و نمیدونستی؟

_بله ؛ چند روز پیش یکم سرگیجه داشتم آزمایش دادم گفتن باردارم

_نمیتونم بگم خوشحال نشدم خیلی خوشحالم ؛ اما به بابات چطوری بگم

_مگه چیزه بدیه که نتونی بگی مامان

_چی بگم والا

_باشه مادر کاری نداری قربونت برم؟

_نه مامان مواظب خودت باش

_چشم خداحافظ

خدایا کاش همه چیز درست میشد😔محمد خیلی خوبه ؛ کاش پدر و مادرمم اینو میدونستن😢 صدای تلفن اومد شماره طبقه پایینه

_الو سلام مامان

_سلام عروس گلم خوبی مادر؟

_ممنون

_مریم جان ناهار برات درست کردم یموقع چیزی نپزیا

_مامان من کلا ناهار یچیز ساده میخورم چون محمد نیست دلم چیزی نمیخواد

_الان دیگه فرق میکنه . چه بخوای چه نخوای باید بخوری . محمد گفته زیاد از پله ها بالا و پایین نیای من ظهرناهارو میارم بالا بهت میدم

_آخه زحمتتون میشه

_چه زحمتی ما که برای خودمون غذا درست میکنیم

خونمون سه خوابه بود . باید یکی از اتاقها اتاق بچه بشه کم کم باید آماده کنم ؛ اما اگه محمد بیاد و ببینه کار کردم عصبانی میشه😏 حوصلم سررفته بود رفتم یکم قرآن خوندم😊 نزدیک ظهر مادرشوهرم برام ناهار آورد . دستپختش حرف نداره اما من بدون محمد چیزی نمیتونم بخورم☹️ هرجوری شد یکم غذا خوردم ؛ گوشیم زنگ خورد عه بابامه😃

_سلام بابایی😍

_سلام . درست شنیدم؟تو بچه اون توشکمته؟

_بابا اون شوهرمه😔

_واقعا نمیدونم بهت چی بگم . اینقدر زود بچه دار شدین که چیو ثابت کنید؟

_بابا آخه این حرفا چیه میزنید😢

_من با ازدواجتون هیچوقت موافق نبودم . حالام که بچه دار داری میشی . گوش کن ببین چی میگم اون بچه نوه من نیست بابای اون بچه هم داماد من نیست

پدرم گوشی رو قطع کرد😔 خیلی ناراحت شدم دلم شکسته بود😭حس میکردم خیلی تنهام😔

ادامه دارد...
@chadorihay_bartar