🌺

#قسمت_هشتاد_و_دوم
Канал
Логотип телеграм канала 🌺
@chadorihay_bArtarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
‍ ‍ ‍ #رمان_حورا🦋

#قسمت_هشتاد_و_دوم

وقتی یلدا از اتاق حورا خارج شد، حورا همچنان به یلدا فکر میکرد و امیدوار بود که پدرش سرنوشت دخترش را خراب نکند.

آن روز چند مراجعه کننده دیگر هم داشت و هرکدام مشکلاتی داشتند و حورا با حوصله حرف های آن ها را گوش می کرد و راه هایی پیش پایشان می گذاشت .
او از این کار لذت می برد‌.
وقتی کاش تمام شذ از منشی خداحافظی کرد و از مرکز مشاوره خارج شد.

مهرزاد در مغازه کار میکرد و خودش را مشغول کرده بود تا کمتر به حورا فکر کند. حسابی جا افتاده بود و کارش گرفته بود ولی تنها مشکلی که داشت این بود که وجود امیر مهدی آزارش میداد.
زیاد با امیر مهدی هم صحبت نمی شد و حاضر نبود او را ببیند .

مهرزاد او را به خاطر ابراز علاقه اش به حوراگناهکار می دانست.
همیشه حورا را برای خود می دانست و حال نمی توانست باور کند کسی جز او حورا را دوست دارد.

دلش می خواست راهی پیدا کند و با او صحبت کند اما چگونه ؟
وقتی حورا اصلا چشم دیدن اورا نداشت این کار ممکن نبود.
آنچنان درفکر بود که متوجه آمدن امیر رضا نشد.

_داداش کجا سیر میکنی ؟؟

_سلام.
شرمنده داداش متوجهت نشدم

_دشمنت شرمنده خسته نباشی. اگر می خوای بری می تونی بری‌.

_فدات ممنون‌.
بفرما اینم کلید امری نیست؟

_از کارت راضی هستی مهرزاد؟

_ انقدری که میتونم بابتش تا صبح ازت تشکر کنم.

_ قربانت داداش این چه حرفیه کاری نکردم. تو بهترین تصمیم رو گرفتی. راستی فردا حرم ساعت۳منتظرتم.

_ حرم واسه چی؟

_خیر سرم میخوام دوماد بشما.

_ آها پاک فراموش کرده بودم باشه حتما میام.

_پس منتظرتم الانم برو به امید خدا شبت بخیر

مهرزاد سوار ماشینش شد و به طرف خانه حرکت کرد.
به خانه رسید. کلید را درون در چرخاند و وارد شد.
از آن طرف هورا درون حیاط بود و سرش به طرف در چرخید .
مهرزاد را دید که وارد حیاط شد .چادرش را روی سرش درست کرد و به گلهای باغچه زل زد
مهرزاد جلو امد .

_سلام.

حورا با صدای ارامی جواب داد

_خوبی؟

_خیلی ممنون.


#نویسنده_زهرا_بانو
@chadorihay_bartar
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃