#داستانک#خسته_شدهاماز سوز سرمای زمستان
❄️ صورت و دستهایش سرخ
شده بود.
کاغذی را لوله کرده بود داخل مشتش!
در نگاه اول متوجه شدم بروشور هیئت خودمان است.
📄از همینهایی که روز عاشورا بین انگلستانیهایی که از حوالی محل عزاداری رد میشوند پخش میکنیم.
با دیدنش خودم را آماده دعوا و مرافعههای فلسفی یا احتمالا فمنیستی متعصبانه کردم
😐با احترام سلام کردم...
او هم با عجله و درحالی که بروشور را نشانم میداد، گفت:
شما توی این نوشتین امام حسین روز عاشورا تو شرایط جنگی نماز خونده...منم میخوام نماز بخونم
✨ماتم بره بود! حق بدهید.
وضع لباسش به قدری تحریکآمیز بود که فقط میتوانستم به صورتش نگاه کنم!
از چنین شخصی چطور میشود این حرف را شنید و تعجب نکرد؟؟
😳 با بغض
😢 به من خیره
شده بود و انتظار داشت بدون تعجب و اتلاف وقت، هرچه سریعتر کمکش کنم!!
نفس گرفتم، اما تا بخواهم جوابی بدهم بغضش ترکید و در حالی که اشک میریخت
😭 گفت:
من از فساد و تباهیِ اینجا
خسته شدم... اون چیزی که من میخوام تو این کثافتکاریا نیست... تو نمازه.
پس لطفا بهم کمک کنید!
🙏گفتم: اینجور که نمیشه. هرکسی نمیتونه نماز بخونه!!
😐انگار که مانع از لذتش
شده باشم با تندی
😕 گفت:
این حرف چه معنیای داره؟
😒مگه خدای من و امام حسین فرقی داره که نمیذارین مثل او نماز بخونم؟
😏گفتم: نـه؛ ولی نماز خوندن شرایطی داره... مقدماتی داره... شما اول باید مسلمان بشی...وضو بگیری ... حجاب بپوشی... بعد نماز بخونی! (و درباره هرکدام برایش توضیح دادم...)
با عجلهای که حاکی از شوق بود
🤗 گفت: پس اگه ممکنه به من لباسی بدین که بدن و سرم رو بپوشونه...
در بخش زنان حسینیه اعلام کردیم تا اگر کسی لباس اضافه پوشیده و نیاز ندارد، بدهد.
خیلی زود یک دست لباس کامل جور شد.
دادیم پوشید و آماده قرائت شهادتین شد.
دیگر از چشمانش قطره قطره اشک نمیآمد؛ چشمهی زلالی بود که بیسر و صدا میجوشید
😭😭 انگار که تا لحظاتی دیگر به تمام آرزوهایش میرسد
✨شهادتین را گفت و با آموزشی که دادیم همانجا وضو گرفت و نماز خواند.
عصر عاشورا بود که نمازش تمام شد.
سر سجاده هق هق گریه میکرد ولی با لبخند
😇...
گریهاش که تمام شد آرام
شده بود... آراااام... مثل آرامش ستارهها...
🌟● قدرت امام حسین جغرافیا بردار نیست
👌 انگلستان باشد یا ایران...فرقی ندارد.
حسین کشتی نجات است
✨💞چـ
🍃ــادری های برتر
@chadorihay_bartar •┈┈••✾❀
🕊♥️🕊❀✾••┈┈••