حضور تو در زندگی از تمام عطرهای نارنگی خوش تر ، از تمام درختان و گلها سبزتر ، از تمام پیچک ها شادتر ، از تمام شمع ها خوشبو و از تمام انسانهای این دنیا نجات دهنده تر است .
ماری بعد از اینکه کل دادگاه سکوت کرده بود ، سرش را بالا آورد و به قاضی نگاه کرد ؛ به آرامی سرش را چرخاند و به مایکل نگاه کرد و گفت:"فقط حاضر بودم اون اعترافات من رو گوش بده ، چون وقتی که همتون فکر میکردید اون همه آدم رو من کشتم ؛ اون تنها کسی بود که بهم اعتماد داشت و باور داشت من قاتل نیستم."
او میخواند و مینویسد . . . براے ارواحے ڪہ متعلق بہ دنیایے فراے ڪلمات مادے هستند . . . اے ارواحے ڪہ بہ احترام او ، جلویش زانو میزنید و بہ فرمان صدایش در میآیید . . . گوش فرادهید !! او شمارا در ڪنار خود فرا میخواند !!
اعتراف کردن به احساسات مثل قمار میمونه یا چیزی که داری رو از دست میدی یا همه چیو به دست میاری حتی اگه به دستش بیاریم هم آخرش از دستش میدیم هیچی همیشگی نیست.