ویکتور لاستینگ: مردی که برج ایفل رو فروخت!
بعضی از آدمها هستن که آدمهای عجیبین. یکیشون قطعا آقای لاستینگه که در رزومه خودش فروش برج ایفل رو داره.
داستانش از این قراره که یه روز تو روزنامه میبینه که شهردار گفته که دولت برای نگهداری ایفل خیلی هزینه کرده. با خودش فکر میکنه که خب حالا چطوری از این پول در بیارم؟ تصمیم میگیره که ایفل رو بفروشه!
پنجتا از بزرگترین تاجرهای آهن فرانسه رو دعوت میکنه به یه هتل مهم در فرانسه، بهشون میگه که من نماینده دولت هستم و همونطور که احتمالا خبرش رو در روزنامه دیدین ما دیگه از پس هزینههای نگهداری ایفل برنمیایم و تصمیم گرفتیم آش و با جاش بفروشیم و آهنهای ایفل رو به مزایده بذاریم!
جداگونه هم به تکتک تاجرها پیشنهاد میده که چون وضعیت مالیش بده اگه بهش رشوه بدن حاضره بهشون بگه که عدد پیشنهادیشون امکان برنده شدن رو داره یا نه!
چهار نفر حرفش رو قبول میکنن و پول رو میدن. تو مذاکره با نفر پنجم میبینه یکم طرف مشکوک شده. با خودش میگه چرا این اتفاق افتاد و به این نتیجه میرسه که «
ما معمولا نمیتونیم اعتماد و تحسین رو هم زمان با هم داشته باشیم.» من با بهتر نشون دادن خودم، با متفاوت نشون دادن خودم، تحسین طرف مقابل رو میگیرم اما حس پیشبینیپذیری و اعتماد رو از دست میدم. در نتیجه برمیگرده به موضع ضعف و میگه منو ببین که چقدر بدبختم که مجبورم از تو رشوه بگیرم و تهش نفر پنجم هم بهش پول رو میده.
لاستینگ ایفل رو میفروشه و فرار میکنه و میره امریکا تا این بار مجسمه آزادی رو بفروشه! :)
پ.ن: از جلسات مذاکره مصطفی شعبانعلی
@BourseChild