#دلنوشته#غفلت#امام_زمانیادم میاد قدیما،
روزگار بچگی و نوجوونی،
برای روز تولد منجی عالم، امام زمان علیه السلام، از روزها قبل در خیابانها چه شور و غوغایی برپا بود
چه چراغانی و ریسه ها و طاق نصرت های زیبایی با عشق و دستان پرشور مردم درست میشد
تمامی بازارها، پیاده روها و گذرها پر از آذین بندی های چشم نواز بود
مغازه ها، حتی اون کوچکترین هاشون جلوی مغازه میز و صندلی میذاشتن و از مردم پذیرایی میکردن
موتورسوارها و ماشینها با چراغ های روشن و بوق های شادی آفرین، فریاد شوق سر میدادن و صدای هلهله و خوشحالی مردم از هر طرف به گوش میرسید
و ما... یک ساااال به انتظار بودیم تا نیمه شعبان بیاد و اینهمه شادی و شور و تزیین و زیبایی را به تماشا بنشینیم
اما این روزها.....
خیابان ها خلوت شدند
از شور و هیاهوی گذشته دیگه خبری نیست
گذرها خالی شده از دلهای عاشقی که این روزها صدای تپشش رو میشد شنید
واقعا چرا دیگه ما اون مردم پرشور نیستیم؟
چرا کمرنگ شدیم؟
چرا آهسته آهسته تولد زیبا و پرسرور صاحب مان را به این تولد مختصر و کم فروغ امروز تبدیل کردیم؟؟؟
به راستی چرا؟؟؟؟
میدانم چرا
بخاطر گناهانی که مرتکب شدیم و دل امام زمان مان را رنجاندیم
قلب نازنینش را مکدر کردیم
ما گناه کردیم که از سرچشمه نور و رحمت دور شدیم...
ما غایب شدیم از نگاه همیشه حاضر او که هر لحظه انتظار کشید تا ما به آغوشش بازگردیم
امام زمان، نادمیم و شرمنده و همین لحظه به شما قول جبران میدهیم
تو خود یاری مان کن
@booyeNarges_atre_Yass