کتابخانه

#پابلو_نرودا
Канал
Логотип телеграм канала کتابخانه
@bookhapdfПродвигать
83,59 тыс.
подписчиков
5,38 тыс.
фото
235
видео
105
ссылок
فروشگاه لوازم کوهنوردی طبیعتگردی ریگا @regacamp هماهنگی تبلیغات در کانال @adspdf
هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه!
نان را از من بگیر، اگر می‌خواهی
هوا را از من بگیر، اما
خنده‌ات را نه

گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می‌کاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می‌کند...

#پابلو_نرودا
🎙بهناز بُستاندوست

@bookhapdf
Akharin Sheer
@bookhapdf
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسه‌های من بود.

آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش می‌داشتم.
عشق،

بس کوتاه‌ هست و فراموشی طولانی.

چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیده‌ام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردی‌ست که از او به من می‌رسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...


#پابلو_نرودا
🎙علی اکبر گودرزی طائمه

@bookhapdf
چه كنم تا خود را بازشناسم؟
چگونه مى توانم
پاره هاى خويشتنم را از نو به هم بپيوندم؟

#پابلو_نرودا


@bookhapdf
دور نشو
حتی برای یک روز
زیرا که
زیرا که
چگونه بگویم
یک روز زمانی طولانی است
برای انتظار من
چونان انتظار در ایستگاهی خالی
در حالی که قطارها...
در جایی دیگر به خواب رفته‌اند

ترکم نکن
حتی برای ساعتی
چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید
و دود...
به جستجوی آشیانه‌ای
در اندرون من انباشته می‌شود
تا نفس بر قلب شکست خورده‌ام ببندد.

|#پابلو_نرودا

🎴@bookhapdf
عشق چه کوتاه است
و
فراموشی چه طولانی!


|#پابلو_نرودا

🎴@bookhapdf
دوشنبه‌ها، گِرِه خورده‌اند به سه‌شنبه‌ها
و هفته‌ها به تمامی سال
زمان نمیتواند بُریده شود
با قیچی زنگ خورده‌ی تو
و تمامی نام‌های روز را
آب‌های شب سِتُرده‌اند
هیچکس نمی‌تواند نامِ پدرو را بر خود بگذارد
هیچکس رُزا یا ماریا نیست
همه‌ی ما از غُبار یا شن هستیم
همه‌ی ما باران در زیر باران.

|#پابلو_نرودا

🎴@bookhapdf
روزی جایی، دقیقه ای، خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت...

| #پابلو_نرودا |



🎴@bookhapdf
پس چشم به راهت خواهم ماند
چون خانه ای متروک
که بیایی و
در من زندگی کنی
که بیایی و
درد بگیرد پنجره هایم...

#شعر
#پابلو_نرودا

@bookhapdf
همچون دالانی بلند
تنها بودم.
پرندگان از من رفته بودند.
شب با هجوم بی مروت اش
سخت تسخیرم کرده بود.
خواستم زنده بمانم
و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود
تنها کمانم
تنها سنگم

#پابلو_نرودا
🔃 بابک زمانی


@bookhapdf
مدوسا
مجالی نيست تا برای گيسوانت جشنی به پا كنم
كه گيسوانت را يك به يك
شعری باید و ستايشی
ديگران
معشوق را مايملك خويش می پندارند

اما من
تنها می خواهم تماشايت كنم.
در ايتاليا تو را مدوسا صدا می كنند
به خاطر موهايت
قلب من
آستانه گيسوانت را،يك به يك می شناسد.
آنگاه كه راه خود را در گيسوانت گم می كنی
فراموشم مكن!
و به خاطر آور كه عاشقت هستم.

مگذار در اين دنيای تاريك بی تو گم شوم
موهای تو
اين سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنكه دريغشان مكنی.

#پابلو_نرودا
@bookhapdf
یک بازرس پلیس وظیفه دارد به دنبال یک شاعر شیلیایی به نام "پابلو نرودا" بگردد، کسی که در سال ۱۹۴۸ بخاطر پیوستن به حزب کمونیست در کشورش تبدیل به یک فراری شد.

#فیلم
#پابلو_نرودا

@bookhapdf
به وقتی می انديشم كه دوستم داشتی
به زمانی كه رفت
و درد به جای خالی اش نشست
پوستی ديگر بر اين استخوان ها پوشيده خواهد شد
و چشمانی ديگر بهار را خواهد ديد

و آنگاه هيچ يک از آنها كه آزادی را به بند می كشيدند
آنها كه ميان غبار، معامله می كردند
آن مقام های دولتی و تجار
هيچ يک
در حصار زنجيرشان قادر به حركت نخواهند بود
خدايان بی رحمی كه عينک آفتابی بر چشم زده اند
خواهند مرد
و هم حيوان هايی كه خود را به كتاب آذين بسته اند

و آنگاه خواهيم ديد
كه دانه گندم
بی گريستن هم می تواند آراسته باشد


#پابلو_نرودا
🔃 شاهکار بينش پژوه

@bookhapdf
و
بگذار با هم برویم
برای
پیکار
رویارویی

#پابلو_نرودا
🎨 Anouk Johanna

@bookhapdf
به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شكوفنده
من
از رايحه بهار زجر می كشم

چهره ات را از ياد برده ام
ديگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی
چگونه لبانت مرا می نواخت؟

#پابلو_نرودا
@bookhapdf
امشب می‌توانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستاره‌باران است
و لرزانند ستاره‌های نیلگون در دورست
باد شب در آسمان می‌پیچد
و آواز می خواند
امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرها را بسرایم
دوستش داشتم،
او هم گاهی دوستم داشت.
در چنین شب‌هایی او را در آغوش داشتم

زیر آسمان بیکران بارها می‌بوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم

اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش

و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ می‌زند،
همچون شبنم بر سبزه

چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.

به دور دست کسی آواز می‌خواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و

او با من نیست!

همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش می‌داشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسه‌های من بود.

آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش می‌داشتم.
عشق،
بس کوتاه‌ هست و فراموشی طولانی.


چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیده‌ام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردی‌ست که از او به من می‌رسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...

#پابلو_نرودا
#شعر

@bookhapdf
تن تو را یکسره

رام و پر

برای من ساخته اند.

دستم را که بر آن می سرانم

در هر گوشه ای کبوتری می بینم

به جست و جوی من.

گویی عشق من،

تن تو را از گل ساخته اند

برای دستان کوزه گر من.

#پابلو_نرودا
#شعر
🔃احمد پوری

@bookhapdf
📖 بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی
📝 پابلو نرودا
🔃فرود خسروانی
71 صفحه


مجموعه ای از اشعار پابلو نرودا شاعر شیلیایی برنده جایزه ی #نوبل سال 1971

#بیست_شعر_عاشقانه
#پابلو_نرودا
#شعر

@bookhapdf
انتظار نداشته باش حال که
می روم
پشت سر را نگاه کنم.
با آنچه برایت جا گذاشته ام بمان
با آن عکس حزن انگیزِ من قدم بزن.

بر این جاده بمان
شب برای تو نزول کرده،
شاید سپیده دم
یکدیگر را بازیافتیم
آه ای عشقِ بزرگ
ای معشوقه ی کوچک...

#پابلو_نرودا
ت:بابک زمانی

@bookhapdf
شاید "نبودن"
"بودن" در غيابِ تو باشد
شاید ندیدنِ عبورت باشد
كه چونان شاخه گلی کبود
نورِ ظهرگاهان را در هم شِکنی.

شاید "نبودن"
ندیدنِ تو باشد
كه از ميان سنگ ها بُگذری
از میان غبار و مِه
شاید ندیدنِ فانوسی باشد
که دستان تو بلندش کرده است

آه که شاید "نبودن"
ندیدنِ تو در "آغاز" باشد
و در"پایان"،
شاید "نیامدن ات" باشد
شاید "نرفتن ات"

#پابلو_نرودا


📖از خودت برایم بگو
🔃بابک زمانی
@bookhapdf
درحال مرگ
همچنان که سرما در بَرَم می گرفت
دانستم که از تمام زندگی،
تنها تو را
تنها تو را پشت سر،جا گذاشته ام
دهانت روز و شبم
و پوستت یک جمهوری
که دولتِ بوسه های من، بنیانش نهاد.
در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها
چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می گرفتند
و آن خانه ای که ما
من و تو، دستادستِ هم ساخته بودیم
از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت
مگر چشمانِ تو
تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی
تنها تلألو توست در برابر این همه خاموشی
و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می دارد.

#پابلو_نرودا
@bookhapdf
Ещё