▪️#نامه_باستان -
#میرزا_آقاخان_کرمانی 🔹 بخش 27 - جنگ های داریوش و فتوحات او
در ایام این شاه والاتبار
پرآشوب شد گیتی از هر کنار
چو شد پادشاهی برین شاه راست
زهر کشور آوای بدخواه خواست
زیونان و از بابل و میدیا
زاسکیت و اهواز و ارمینیا
ز مصر وز اهواز و از باختر
هم از مدیه و پارسا سر به سر
ز ارکوشیا تا لب زنده رود
سپه بود آکنده چون تار و پود
به هر جنگ پیروز شد شاه گو
درخشان شدش نام چون ماه نو
اوروتوس را کشت در لیدیا
که او بود ارجاسب شاه کیا
همان سرخه کو بود شاه تتار
زجانش برآورد دارا دمار
به سیتا که خوانندشان بی درفش
همه روز روشن نمود او بنفش
به مصر اندرون کشت کاموس پیر
که کابیشه خواند ورا تیزویر
به بابل تبه کرد ارکوش را
گرفت آن گماتای ماکوش را
نبشته است در بیستون نام خود
همه داستان های ایام خود
که آوردها کرد بیش از شمار
به بند اندر آورد ده شهریار
نگاریده آن پیکران را همه
به زنجیرشان بسته همچون رمه
به گاهی که رفت او به مکدونیا
شد اسکندر نامور را نیا
نخستین سکندر از او شد پدید
چو مادرش رخسار دارا بدید
زن پور هرقل بدو شد قرین
که یونانیان را بد آیین چنین
کتایون مگر نام مکدونیاست
که گوید به شهنامه نام کیاست
زهی فر فرخ فر اسفندیار
که اسکندر آمد ازو یادگار
فسانهای داراب و گشتاسب شاه
جز این نیست و گشته بهم اشتباه
🔹 بخش 28 - شاهنشاهی زریر بزرگ و رفتن او به یونان
پس از وی زرکسیس کش پور بود
هم از دخت سیروس وخشور بود
به گاه مهی اندر آمد دلیر
همانا که او بود فرخ زریر
در ایام وی باز یونانیان
پرآشوب کردند روی جهان
یکی لشکر کشن آراست شاه
زهر سوی گرد اندر آمد سپاه
ز سودان و ز مصر و یونان و تور
ز اهواز و از بابل و دارفور
فنیسی و تازی و ارمینیه
زابخار و از لاد و از لیدیه
ز لیس و هلسپون و دروین و کوس
زافلاق و بغلان و بلغار و روس
زهرکانی و غرجه و سوریا
تراکی و کولشی و مکدونیا
ز پامفیلی و کابلین و موسوک
زارکو کالیدن و نیزیوک
کشانی و شکنی و سقلاب و هند
قریمان و تاتار و سپتا و سند
زافغان و لاچین و کرد و بلوچ
هم از زابل و سیستان کوچ کوچ
زبلخ و خراسان و از کوه قاف
ابا تیر و پیکان خارا شکاف
ز گردان بغداد و مردان کرخ
به پیش سپه با کمان های چرخ
زکیلیکی و پونت و کرد و شیا
زهون و ز پنجاب و از لوشیا
همی گرد کرد این سپاه بزرگ
زریر سپهدار گرد سترگ
جداگانه بودی سلیح سپاه
دگرگونه خفتان دگرگون کلاه
یکی را کلاه از نمد بد به سر
هم از خیزران بافته یک سپر
دیگر خود پولاد و ز آهن قبای
هم از پوستش زیر جامه به پای
یکی پوست پوشیده جای زره
کلاهش چو جوشن گره در گره
یکی را کله خود از چوب کست
همان اره ی پشت ماهی به دست
یکی کرده از چرم رو به کله
زچرم بز زرد رومی زره
پر از حلقه گرزی همی در کشش
دو پیکانه بد تیر در ترکشش
به دست یکی منتشائی در آن
زسنگش بدی نوک تیر و سنان
نهاده به سر کله ی پارگی
پلنگینه جوشن به یکبارگی
یکی بسته گردونه بر گو اسب
دگر بر شتر هم چون آذر گشسب
زپیلان جنگی فزون از هزار
صف آراسته از پی کارزار
همان قوم ساکا گرفته کمند
سواره و پیاده کشیدی ببند
به دریا فزون داشت کشتی به جنگ
همه ناخدایان چو جنگی نهنگ
سپهدار دریا بدی ریونیز
دگر پرگزسب و دیگر آرتمیز
به خشکی سپهبد بدی مهرنوش
چو گرگین و مهر ایزد تیزهوش
همان گرد نوش آذر کاردان
سپهدار بر لشگر جاودان
دگر ترتیانتا چو درنده گرگ
که بدزاده اردوان سترگ
مغ آویز پور زپیر سوار
نویسنده بودی در آن گیردار
برین گونه آن شاه با آفرین
دمان رفت تا مرز یونان زمین
به شهنامه گوید که فرخ زریر
از ایران به روم اندرون شد سفیر
ولی لشگری کشن همراه برد
که بر قیصر آرد مگر دستبرد
همان از فرخزاد کرد است یاد
که چندی به روم اندرون زیست شاد
پرکزسب غیر فرخزاد نیست
که در پهلوی اسب و زاده یکی است
همان خشت کو زد به دریای آب
از او داستانی است با آب و تاب
ز دریا گذر کرد برسان ابر
به یونان درآمد به سان هژبر
اگرچه در آن داروگیر و ستیز
به دریا درون کشته شد ریونیز
ولی ملک آتیقه یک سر بسوخت
به یونان یکی آتشی برفروخت
به جنگی که خوانند نامش پشن
زلاسادومان گشت شاهی کشن
دلیران اسپرته را کرد پست
به آتینه بگزید جای نشست
همه خاک یونان به تاراج داد
مگر هر که او را ز زرباج داد
همه مردم آتنه بنده وار
به زنهار رفتند زی شهریار
دو ستراپ بنهاد آن جا اساس
یکی مهرنوش و دگر ارتباس
سراپرده شاه فرخ زریر
زمشرق به مغرب کشیدی تژیر
به مصر اندرون کشت ارژنگ را
به بابل دلیر کنارنک را
وز آن جایگه سوی ایران کشید
به شادی و رامش همی آرمید
گهی بد در استرخ و گاهی به شوش
گهی در کباتان ابا ناز و نوش
✍ #میرزا_آقاخان_کرمانی📚 #نامه_باستان▪️بخش 27, 28
join us | شهر کتاب
@bookcity5