شهر کتاب و داستان

#سیاسی
Канал
Логотип телеграм канала شهر کتاب و داستان
@bookcity5Продвигать
12,22 тыс.
подписчиков
2,19 тыс.
фото
259
видео
1,45 тыс.
ссылок
مجموعه ای از آثار بزرگان ادبیات @bookcity5 جهت تبلیغات @Hichism0 کانال های پیشنهادی @TvOnline7 فیلم و سریال @Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان @Philosophy3 فلسفه @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی
شهر کتاب و داستان
▪️نامه سی و نهم عزیز من! امروز، باز، به دام گذشته ها افتادم، و دیدم که هیچ چیز، به راستی که هیچ چیز از نخستین یازده فروردین ما کاسته نشده، بلکه همه چیز ژرف تر و زیباتر شده است. زمان، تو را برای من بی رنگ و کهنه نکرده سهل است به جست و جو و شناختِ دنیایی که…
▪️نامه چهلم - بخش اول

بانوی من! یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست - یک روز عاقبت. نه با سفری یک روزه نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست
یک روز با عاقبت
نه با کلامی کم توشه از مهربانی
نه با سخنی تو بیخ کننده بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست . یک روز عاقبت.
تو باید بدانی عزیز من!
باید بدانی که دیر یا زود _ اما، دیگر نه چندان دیر قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع - که می دانم همچون در هم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم،فرو ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود .آنچه از تو می خواهم - و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته اند .
این است که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...
این است تمام آنچه که آمرانه، همسرانه، و ملتمسانه از تو می خواهم تو که در سفری چنین پر مخاطره خالق جميع خاطره هایم بوده یی می دانی که من و تو همانقدر که با این خواهش بزرگ آشنا هستیم، پاسخ هایی را که به این خواسته داده می شود نیز می شناسیم.

و من، علیرغم منطقی بودن همه پاسخ ها، و علیرغم جميع مشاهدات و تجربه ها، بر سر این خواسته همچنان پای می فشارم، و می خواهم به من اطمینان بدهی که در یک لحظه ی عظیم و باز نیامدنی، فراسوی همه ی منطق های مستعمل قرار خواهی گرفت _ با تجربه یی نو و تابع پرشور چیزی خواهی شد که حتی می تواند قوی ترین منطق ها را به آسانی خرد کند و درهم بکوبد.
عزیز من! بگذار آسوده خاطر و بی دغدغه بمیرم. بگذار تجسمی از آن روز داشته باشم که دلم را به تابستان بیاورد. بگذار شادمانه بمیرم.
و شادمانه مردن ممکن نیست مگر آنکه یقین بدانم تو می دانی که بر این مرده حتی قطره یی نباید گریست. در یادداشت هایی که برایت گذاشته ام و می توانی آنها را چیزی همچون یک وصیت نامه ی بازیگوشانه تلقی کنی، به کرات گفته ام که « از نظر شخصی و فردی، هر روز که بروم، بی آرزو رفته ام؛ چرا که سالهاست، به همه ی آرزوهای شخصی و فردی ام دست یافته ام. مطلقایی توقع ام، ابدا تشنه نیستم، و چشم هایم به دنبال هیچ، هیچ، هیچ چیز نیست؛ اما از نظر #سیاسی، #اجتماعی و #ملی، طبیعی است که در آرزوی ژرف روزگار بسیار بهتری برای ملتم و ملت های سراسر جهان باشم، و این نیز آرزو یا آرمانی نیست که در جایی به انتها برسد. »

« یک ملت همیشه می تواند خوشبخت تر از آنچه هست باشد، اما برای فرد، خوشبختی، حد و حسابی دارد، بدیهی است که دلیل مساله این است که انسان، در تفردش، در واحد محدود و کوچکی از زمان زیست می کند و آرزوهای فردی اش در محدوده ی همین زمان شکل می گیرد، حال آنکه ملتها در بی نهایت زمان جاری هستند، و جهان نوشونده هر دم می تواند خالق آرزوها و آرمان های نو باشد.»
محبوب من!
چگونه از تو بخواهم که برایم گریه نکنی؟ چگونه از تو بخواهم؟
می دانم که به هر حال، یک روز، قلبت را خواهم شکست یک روز، به هر حال.


👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 40
join us | شهر کتاب
@bookcity5