🍂 #برشی_از_یک_کتاب عصر همان روز بود،
مرجان قفس طوطی را جلویش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پرو بال، نوک برگرفته و چشمان گرد بیحالت خیره شده بود.
ناگهان طوطی با لحن داشی، با لحن خراشیدهای گفت:
مرجان... مرجان... تو مرا کشتی...
به که بگویم... مرجان...
عشق تو.... مرا کشت
اشک از چشمهای مرجان سرازیرشد.
📖 #داش_آکل✍ #صادق_هدایت📖🌹 @book_life