🌹📖 @Book_lifeمن یک بار یک انشا نوشته بودم دربارهی خانه مان.
ما یک سالن داشتیم، یک نشیمن. نشیمن برای خودمان بود. صندلی هایش کثیف شده بود. سالن مال مهمان ها بود.
حق نداشتیم برویم آن جا چون همه چیز تمیز و نو بود. یک پرده هم بین این دو تا بود که دو رو داشت. روی سمت نشیمن، زرد رنگ بود و پر از جای دست های ما. روی سمت سالن ساتن بود و از تمیزی برق می زد.
@Book_life من میگفتم این جا سالن نمایش مامانم ایناست. این طرف پرده که بودیم بابام میگفت توله سگ! چه قدر بگم این کار را نکن، آن طرف پرده میگفت عزیزم! دخترم! چرا این کار را کردی؟ مهمانها که می آمدند و میرفتند همه چیز را وارونه میفهمیدند و میدیدند.
👤 #حبیبه_جعفریان📕 #کتاب_بودن_با_دوربین📚 #کتــاب_بــخوانـیـم