🔶#خسرو انوشیروان همسری مسیحی، زیبا، خردمند و پارسا دارد :
♦️اگر پارسا باشد و رای زن یکی گنج باشد پُر آگنده، زن
فرزندی به نام # نوش زاد ازین بانوی مسیحی به دنیا می آید که کیش مادر را می پذیرد و #انوشیروان تنگدل می گردد. در ِ کاخ و فرخنده ایوان ِ اوی ببستند و کردند زندان ِ اوی
نشستنگَهَش گُندشاپور بود از ایران و از باختر دور بود
هنگامی که #خسرو انوشیروان از روم باز می گردد، در #ارزن به دلیل سستی و ناتندرستی می ماند. کسی به# نوش زاد خبر می رساند که #کسری مُرده است.
ز مرگ ِ پدر شاد شد نوش زاد که " هرگز وُرا نام ِ نوشین مباد!"
♦️ز من بشنو این داستان سر به سر بگویم تو را ای پسر در به در
♦️چو گفتار ِ دهقان بیاراستم بدین خویشتن را نشان خواستم
♦️که مانَد ز من یادگاری چنین برآن آفرین کو کنَد آفرین
♦️پس از مرگ، بر من که گوینده ام بدین نام ِ جاوید جوینده ام
♦️چنین گفت گوینده ی پارسی که بگذشت سال از برش چارسی
♦️که " هرکس که بر دادگر دشمن ست نه مردم نژاد ست، کآهَرمن ست"!
🔶فرزند #کسری از بند می جهد و زندانیان را آزاد می کند و هر کسی که درشهر مسیحی بود، به او می پیوندد و سی هزار لشکری فراهم می شود :
یکی نامه بنبشت نزدیک ِ خویش ز قیصر، چون آیین تاریک خویش
که " بر گُند شاگور، مهتر تُوی هم آواز و هم کیش ِ قیصر توی "
🔶نگهبان مرز ِ # مدائن به شاه خبر می رساند و شاه، اندوهگین می گردد و نامه ای می نویسد که فرستاده، به # رام بُرزین بسپارد و دستور می دهد که با # نوش زاد بجنگد و
♦️کسی را که کوتاه باشد خرد به دین ِ نیاکان خود ننگرد!...
♦️تو از کشتن او مدار ایچ باک چو خون سرِ خویش، جوید به خاک...
#رام برزین لشکرکشی می کند و #پیروز نامی پیش می تازد و خروشید ک"ای نامور نوش زاد سرت را که پیچید چونین ز داد؟
بگشتی ز دین ِ گَیومرّتی هم از راه هوشنگ وطهمورتی...
تو با شاه کسری بَسَنده نه یی وگر پیل و شیرِ دَمَنده نه یی...
جوانی، دل شاه کسری مسوز مکن تیره این تاج ِ گیتی فروز..."
🔶ولی #نوش زاد می گوید که دین کسری را نمی خواهم و اگر کشته شوم، باکی نیست. به ناچار و ناگزیر، جنگ در می گیرد و #نوش زاد کشته می شود.
♦️چه پیچی همی خیره در بند ِ آز چو دانی که ایدر نمانی دراز؟! ...
♦️مگردان سر از دین و از راستی که خشم ِ خدای آوَرَد کاستی...
♦️گَرَت هست، جام ِ می ِ زرد خواه به دل، خُرّمی را مدان از گناه