◻️ایرانیان از آمدن #بهرام گور به ایران آگاه می شوند و آیین می بندند و #نَرسی برادر شاه _ که فرمانروایی#خراسان را به او سپرده بود_ و موبد موبدان و بزرگان و پسر شاه به پیشواز می آیند. فردای آن روز # به ام گور بر تخت می نشیند و چنین می گوید :
♦️ز ما کس مباشید ازین پس به بیم اگر کوه ِ زر دارد و گنج ِ سیم...
♦️کشاورز با مرد ِ دهقان نژاد یکی شد بر ِ ما به هنگام ِ داد...
♦️نکوشم به آگندن ِ گنج، من نخواهم پراگندن ِ انجمن
♦️یکی گنج خواهم نهادن ز داد که باشد روانم پس از مرگ، شاد
◻️سپس ادامه می دهد از لشکر و کارداران و سواران جنگی من اگر کسی رنج و آزاری بگزید و با من نگفت، در نزد یزدان من دادخواه می گردم.... بزرگان بر او آفرین می خوانندو می گویند: ♦️بزرگی و هم گوهر و هم نژاد چو تو شاه گیتی ندارد به یاد...
♦️همی مردگان را برآری ز خاک به داد و به بخشش، به گفتار پاک
◻️پس از مدتی#شَنگُل فرمانروای هند برای دیدن دختر به ایران می آید و سفارش می کند که پس از مرگ، برای #قنّوج رای و تدبیر از آن #بهرام شاه است و گنجم را به او می سپارم و کشورم را و پس از دوماه به هند باز می گردد.
#بهرام گور خراج را بر مردم می بخشد و به شهرها کسانی می فرستد تا شاه را از بد و بدتر آگاهی دهند و پس از مدتی به # بهرام گور خبر می دهند :
که "از داد و بیکاری و خواسته خرد شد به مغزاندرون ، کاسته
◻️و جوانان ارج پیران را نگاه نمی دارند و از بسیاری ِ رفاه و آسایش از شاه و موبد و بزرگی نمی اندیشند! و کار نمی کنند و از بی کاری، کارهای ناپسند انجام می دهند و شاه به ناچار دیگربار خراج و باژ از مردم می گیرد
بدان چاره تا مرد ِ بی کار،خون نریزد، نباشد به بد، رهنمون
◻️سپس به شاه آگاهی می دهند از بس که شاه دادگری نموده و آسایش و رفاه برای مردم فراهم دیده و داد و دهش کرده، مردم سراغ کار و آیین و راه نمی روند و کسی کشت و کار نمی کند! #بهرام گور فرمان می دهد که تا نیمروز همگان باید کار کنند ♦️که بی کاریِ او ز بی دانشی ست به بی دانشان بر، بباید گریست...
◻️دیگر بار به هر موبدی نامه می نویسد مه از مشکلات مردم او را آگاه کنند. به شاه می نویسند همه از رنج و گزند و سختی آسوده اند؛ فقط مرد درویش می نالد که توانگر زمان می گساری، رامشگری دارد و شادی برایش می آفریند. ولی او بی ساز و نوا و نغمه، باید می نوشی کند....
بخندید از آن نامه بسیار، شاه هَیونی برافگند پویان به راه
◻️و از #شنگل می خواهد که دو هزار لوری و رامشگر _ نوازنده و خواننده و پایکوب_ برای ایرانیان بفرستد تا مردم تهیدست بتوانند هنگام می نوشی شادی بیشتری داشته باشند.
شست و سه سال برین سان فرمانروایی می کند؛ بی همتا و بی نظیر. سر سال دبیر به نزد # بهرام گور می آید که گنج شاهان تهی شده است و چه دستوری می دهی؟ بهرام گور پاسخ می دهد که
♦️جهان را بدان بازهِل کآفرید سر ِ گردش ِ آفرینش بدید
♦️ همی بگذرد چرخ و یزدان به جای به نیکی مرا و تو را، رهنمای
◻️فردای آن روز تاج را به فرزند، #یزدگرد می سپارد. دیگر روز موبد می گوید که شاه از جای برنمی خیزد. فرزند بهرام نزد پدر می رود و او را در حالی می بیند که رنگ رخسارش پژمرده شده و جان داده است.... و # فردوسی بزرگ در پایان داستان بهرام گور چنین می فرماید:
♦️چنین بود تا بود و این بود روز تو دل را به آز ِ فزونی مسوز...
♦️بی آزاری و مردمی بایدَت گذشته چو خواهی که نگزایدَت
♦️همی نو کنم بخشش و دادِ اوی مباد آن که گیرد به بد، یاد ِ اوی
◻️به #بهرام شاه آگاهی می رسد که سپاه از چین به سمت ایران آمده است. او پهلوانان ایران مانند #گُستهم، #مهرپیروز، #مهربرزین خُراد و.... و شاهان گیلان و ری و زاولستان و.... فرا می خواند و از ایرانیان شش هزار خردمند و شایسته ی کارزار گزین می کند و تاج و تخت را به برادرش #نَرسی می سپارد و به سوی #آذرآبادگان لشکر می کشد. این کار #بهرام گور بدگمانی بزرگ و خُرد را در پی می آورد :
که از جنگ، بگریخت بهرام شاه و زآن سوی آذر کشیده ست راه
◻️از ین سو فرستاده ی قیصر به ایران می رسد و #نَرسی برایش جایی گرانمایه در نظر می گیرد. سپاه نزد موبدان موبد، می آیند و می گویند بهترست مردی نزد خاقان چین بفرستیم و هدیه ها با باژ نیز
مگر بوم ایران بماند به جای چون از خانه، آواره شد کدخدای
◻️نرسی آنها را سرزنش می کند که چرا این چنین به شاه مهربان و دادگر خویش، بدگمان شده اند و " چون اندیشه ی بد کنی، بد رسد!"
ایرانیان موبَدی به نام # همای را با نامه ای بنده وار نزد خاقان چین می فرستند :
سر ِ نامه گفتند:" ما بنده ییم به فرمان و رایَت سر افگنده ییم
ز چیزی که باشد به ایران زمین فرستیم با پوزش و آفرین!"
◻️فرمانروای چین بسیار شادمان می گردد که بدون جنگ، ایران را به چنگ آورده است و پاسخ می دهد که من با این باژ و هدیه ها همداستان و موافقم و به # مَرو که بیایم، منتظر می مانم که هدیه ها و باژ برسد و لشکر به آن سو نخواهم کشید.
◻️خاقان چین به مرو می آید و سر به خوردن می نهد و بانگ چنگ و رَباب همه جا می پیچد و سپاهش را یَله و رها می گذارد و چشم انتظار باژ و هدیه ی ایرانیان می گردد.
وز آن روی، بهرام بیدار بود همه کار ِ خاقان، نگهدار بود
شب و روز کارآگهان داشتی به بزم و به می، روز نگذاشتی
◻️چون آگاهی می رسد که خاقان به مرو رسیده، لشکر را از # آذر گُشَسپ به # اردبیل و سپس #آمل و#گرگان می راند و از راه و بی راه و کوه و بیابان خود را به مرو می رساند. پس از این که فرستاده اش خبر می دهد که خاقان چین در حال خوشگذرانی و بی خبری ست، بهرام جنگ را آغاز می کند. به مرو اندر، از چینیان کس نماند بکُشتند و از جنگیان کس نماند
هر آن کس کزیشان گریزان برفت پس اندر همی تاخت بهرام و تَفت...
◻️سپس باز می گردد و هرچه از سپاه چین مانده بود، به لشکر خود می بخشد و " همه کامگاری ز یزدان" می شناسد. از ترکان هرکه پیشرو بود، نزد شاه ایران می آیند و از او می خواهند که خون سر ِ بی گناهان نریزد و اگر باژ هم نیازی باشد، خواهند پرداخت. #بهرام گور می پذیرد و می بخشد و مردی به نام شَمر را شاه توران زمین می کند و نامه ای به برادرش #نَرسی می نویسد و از شکست سپاه ترکان و اسارت خاقان چین و بازگشتن به ایران می گوید.
◻️#نَرسی شادمان از خبر، موبدِ موبدان و لشکریان را آگاه می کند و
به شادی از ایران برآمد خروش نهادند هر کس به آواز گوش
◻️نامداران، شرمنده و نگران نزد نَرسی می روند و می خواهند او میانجی گری کند تا بهرام شاه از گناه آنها در گذرد. نَرسی می پذیرد و نامه ای به برادر می نویسد که ایرانیان از پی درد و رنج، خاقان چین را پناه گرفتند و نه از روی دشمنی با شاه.
◻️#بهرام گور هر شهری که می رسد، از گنجینه به مردم می بخشد و در نهایت به # تیسفون می رسد. #نرسی به پیشواز می رود و بهرام دیگربار بر تخت می نشیند. به نیازمندان می بخشد و بر زندانیان، می بخشاید و
زمانه پر از رامش و داد شد دلِ غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشوری رنج و غم دور کرد ز بهر ِ بزرگان یکی سور کرد
🔸🔸🔸
◻️به گزارش # شاهنامه #بهرام گور هم مرد بزم است و هم مرد رزم. ایرانیان که آن همه مهربانی و داد و دهش از شاه خویش دیده اند، با رفتن بهرام، به شتاب به او پشت می کنند و بدگمان می شوند و هیچ پی گیری و کوششی نمی کنند و به سادگی خود را تسلیم و بنده ی خاقان چین می گردانند. تقریبا مانند ایرانیان روزگار #جمشید که با آن همه خوبی و آرامش و آسایش و رفاه که شاه به جامعه ی خویش بخشید، با خود خدا انگاری # جمشید، همه ی خوبی های او را فراموش می کنند و به او پشت می کنند. ◻️در شاهنامهی فردوسی ناسپاسی مردم از فرمانروای دادگر خویش، تاوان سنگینی دارد. گرچه بهرام گور آن اندازه بزرگوار ست که ایرانیان ناسپاس و بی وفای روزگار خویش را می بخشد و همچنان به نیکی کردن و شادمان نمودن مردم خویش، ادامه می دهد.
🔷پس از #شاپور اول پسرش # اورمَزد بر تخت می نشیند که ملقب به #اورمزد بزرگ بوده است. پادشاهی او به روایت #شاهنامه یک سال و چهار ماه ست. پادشاهی دادگر و نیک که "همه شاد از آن سرو سایه فکن"
جهانی سراسر بدو گشت شاد چه نیکو بُوَد شاه با بخش و داد
🔷اورمزد پندهای نیکو به فرزند و دیگران می دهد و خود نیکو کار ست تا این که در می گذرد و فرزندش #بهرام جانشین او می گردد و سه سال و سه ماه با دادگری و نیکی فرمانروایی می کند. پس از او فرزندش#بهرام ِ بهرام بر تخت می نشیند و نوزده سال دادگری می کند. از پندهای اوست:
ز کار زمانه، میانه گُزین چو خواهی که یابی ز داد، آفرین
🔷پس از او فرزندش #بهرام بهرامیان شاه می گردد و فقط چهار ماه فرمانروایی می کند و سپس #نرسی شهریار ایران می گردد و نُه سال فرمانروا ست و سپس #اورمزد فرزند #نرسی بر تخت می نشیند. او نیز نُه سال شهریاری با داد و نیکی می کند و پس از مرگش، در شبستان وی، بانویی را می یابند که باردارست و زمانی که فرزندش به دنیا می آید، موبد بر او نام #شاپور می گذارد و موبدی به نام #شَهروی بر تخت می نشیند و به داد و نیکویی، راهنمایی و فرمانروایی می کند . چرا که شاپور، کودک ست. شاپوری که بعدها لقب #ذوالاکتاف می گیرد 🔹🔹🔹
از #شاپور اردشیر _شاپور اول _ تا #شاپور ذوالاکتاف _ شاپور دوم _ چند شهریار بر تخت می نشینند:
🔷بهرام بهرامیان در شاهنامه #کرمان شاه خوانده شده است. البته بعضی گفته اند کرمان شاه، لقب بهرام چهارم ست. #بهرام بهرامیان چون مدتی بر سیستان حکومت می رانده است، #سکان شاه خوانده می شده است.