💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته🔺یادداشت (١۴۴)
🟧#ساسانیانپادشاهی خسرو پرویز
🟪دکتر
#بتول_فخراسلامنامه ی قیصر روم به
#خسرو پرویز می رسد و شاه، شادمان می گردد و نامه ای در پاسخ به وی می نویسد که تا زمانی که من شاه باشم، از روم باژ نمی گیرم و هر شارستانی که از آن ِ مرزهای روم باشد، به قیصر می سپارم.
همان نیز دختر کزان مادر ست
که پاک ست و پیوسته ی قیصر ست،
به هم داستانی پدر خواستیم
بدین خواستن، دل بیاراستیم
دختر خویش و لشکر را با فرستادگان من همراه کن.
نامه را به
#خورشید خُراد می دهد تا به نزد قیصر روم ببرد وچنین می شود. قیصر روم طلسمی می سازد که
#خراد بُرزین به آن پی می برد و راز طلسم را به قیصر می گوید و وی را از هوشمندی و دانش ایرانیان، آگاه می گرداند.
قیصر روم از طلسمی دیگر سخن به میان می آورد و
#خراد برزین را با خود به ایوان کاخ می برد.
بدید ایستاده مُعَلّق سوار
بیامد برِ قیصر نامدار
چنین گفت که"ز آهن ست این سوار
همه خانه زان گوهر نامدار،
که دانا ورا مَغنیاطیس خواند
که رومیش بر اسپِ هندی نشاند
سپس قیصر روم از آیین هندوان و برتری آیین مسیح بر آیین آنان می گوید و
#خراد برزین سخنانی درباره ی آیین ایرانیان و در نهایت سخن را این گونه پایان می بخشد :
♦️ نباشند شاهان ما دین فروش
به فرمانِ دارنده، دارند گوش
♦️به دینار و گوهر نباشند شاد
نجویند نام و نشان جز به داد
♦️به بخشیدن و کاخ های بلند
دگر شاد کردن، دل ِ مستمند
♦️بر و بوم دارد ز دشمن، نگاه
- جزین را نخواند خردمند، شاه -
♦️جز از راستی هرکه جوید ز دین
بر او باد نَفرین ِ بی آفرین!
#قیصر روم سخنان
#خُراد برزین را می پسندد و به او گنج و دینار می دهد. سپس آگاه می گردد که سپاه آمده و سَد هزار رومی جنگاور را با دخترش، # مریم، به همراه جَهیز فراوان با چهل مَهد و غلام ها و پرستندگان به
#نیاطوس می سپارد تا همراه با فرستادگانِ
#خسرو پرویز نزد شاه روند و خود تا سه منزل با آنها همراهی می کند و پس از پندهایی به
#مریم و # نیاطوس، گریان از آنها جدا می شود و باز می گردد.
از آن سو
#خسرو آگاه از رسیدن لشکر می شود و
#نیاطوس را در بر می گیرد و از رنجی که کشیده، سپاسگزاری می کند.
سپس به سوی عَماری
#مریم می رود و او را می بیند و احوال پرسی می کند و جایگاهی امن و شایسته برای وی فراهم می سازد.
پس از هشت روز سپاه آرایی می کند و سوی # آذرآبادگان راهی می شوند و به راه
#چیچَست [ارومیه] روی می نهند که
#موشیل ارمنی در آن جا چشم به راه
#خسرو پرویز بود. دو مرد سوی لشکر خسرو می تازند؛
#بندوی، دایی شاه _ که بندهایش را # بهر ام سیاوشان گسسته بود و خود به دست
#بهرام چوبین کشته شده بود _ و دیگری
#موشیل ارمنی.
#شاه از دیدن
#بندوی شگفت زده می شود و می گوید می پنداشتم مُرده باشی.
#بندوی آن چه که رخ داده بود، به شاه می گوید و
#موشیل و وفاداری او را به شاه می شناساند.
#خسرو پرویز به آتشکده ی # آذرگُشسب می رود و از خدا یاری می جوید تا بر # بهرام، پیروز گردد.
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad