پس از کشته شدن #فرایین، #بوران دخت بر تخت شاهی می نشیند و دادگری پیشه می کند و #پیروز ِ خسرو را می جوید و به او می گوید کیفر همه ی بدی ها که کرده و خون #اردشیر که ریخته، خواهد دید. سپس او را به کُرّه ای که رام نگشته بود و زین نمی گرفت، می بندد و به گردنش، پالهنگ می گذارد و چند سوار را در پی کُرّه می فرستد تا او را بتازانند و بر زمین هر زمان می افتد و پیروز خسرو
سرانجام جانش به خواری بداد _چرا جویی از کار ِ بیداد، داد؟ _
پس از شش ماه پادشاهی، #بوران دخت بیمار می شود و می میرد و نام نیک به جای می گذارد. 🔹🔹🔹 پس از او#آزرمی دخت به فرمانروایی می رسد؛ ولی در پنجمین ماه شهریاری می میرد.
🔹🔹🔹
#فرخ_زاد را از #جهرم فرا می خوانند و او بر تخت شاهی می نشیند. یک ماه می گذرد و بنده ای در جامِ می او، زهر می ریزد و شاه پس از یک هفته می میرد
هم آن پادشایی به پایان رسید ز هر سو همی دشمن آمد پدید!
🔹 چنین ست کردارِ گردنده دهر نگه کن کزو چند یابی تو بَهر
🔹بخور هر چه داری، فزونی بده تو رنجیده ای، بهر ِ دشمن مَنه!
🔷🔷🔷
استاد #خالقی_مطلق در #یادداشت_های_شاهنامه، جلد ١١،صفحه ی ٢۶۴، آورده اند : "به گزارش طبری، بوران، پادشاهی بود دادگر و آباد کننده که راه ها و پل ها را بازسازی کرد و خراج را بر مردم بخشید و به مردم نامه های پندآمیز می نوشت... او همچنین صلیبی را که ایرانیان در زمان پرویز گرفته بودند، به دست جاثلیقی به نام #ایشوعهب به روم بازگرداند... بوران یک سال و چهار ماه پادشاهی کرد... به گزارش #حمزه.. و #ابن بطریق... بوران دختر #مریم یعنی از سوی مادر خواهر تنیِ شیرویه بود... "
در صفحه ی ٢۶۵ همین جلد نوشته اند :
" به گزارش طبری، آزرمی دخت از زیباترین زنان زمان خود بود.سپهبد خراسان به نام #فرخ هرمز خواست او را به همسری خود درآورد. آزرمی دخت نپذیرفت؛ ولی به او پیغام فرستاد که چون قصد او کام برگرفتن ست، فلان شب نزد او رود. سپس فرمانده ی نگهبانان به دستور او فرخ هرمز را کشت و کالبد او را در شهر انداخت. چون رستم پسر فرخ هرمز و فرمانده ی سپاه ایران در زمان یزدگرد از مرگ پدر آگاه شد، به مدائن لشکر کشید، دو چشم آزرمی دخت را کور کرد و او را کشت. به روایت دیگر او را زهر دادند"... گمان نمی رود که در خدای نامه چنین مطلبی را نوشته بودند. بلکه باید آن را کسی در دوره ی اسلامی برای ارضاء شهوت خود و یا از راه زن ستیزی به متن افزوده باشد.
به گزارش ثعالبی آزرمی دخت شاه بانویی سزاوار بود؛ ولی بخت دیگر به ایرانیان پشت کرده و به دولت اسلام روی آورده بود... "
استاد #خالقی_مطلق در صفحه ی ٢۶٧ فرموده اند : "به گزارش ثعالبی پس از آزرمی دخت، برادر کوچک او فرخ زاد به شاهی رسید و به دست یکی از بزرگان کشته شد...
در توصیف وضع نابسامان ایران در پایان ساسانیان همین نکته بس است که از #شیرویه تا یزدگرد، ده تن روی هم رفته تنها نزدیک ۵ سال پادشاهی کردند و بیشتر آنها پس از زمان کوتاهی کشته شدند... در پایان روزگار ساسانیان به گفته ی #ابن اثیر... وضع کشور چنان آشفته بود که هرکس که از خاندان پادشاه بود، می کوشید تا دیگران را بکشد و خود شاه شود و کشور را نجات دهد.نتیجه آن شد که شکوه پادشاه در دل ها شکست و شوکت پادشاهی بر باد رفت و هر سرداری به اندیشه ی فرمانروایی افتاد و کسی چون #رستم_فرخ_زاد... دارای... آن چنان گستاخی گردید که پادشاه کشور و آن هم شهبانویی را کشت؛ ولی خود از عهده ی بازسازی سپاه برنیامد..."
#فرایین بر تخت می نشیند و با خود می گوید که مدت زمانی پادشاهی می کنم؛ چرا که از بندگی کردن بسی بهترست و پس از من پسرم بر تخت خواهد نشست. پسر #فرایین پنهانی به پدر می گوید که از تبار ما کسی شاه نبوده است؛
مباش ایمن و گنج را چاره کن جهانبان شدی، کار یکباره کن!
پسر کوچک ترش هم می گوید که
سزاوارِ شاهی سپاهست و گنج چو با گنج باشی، نمانی به رنج
#فرایین بسی خلعت ناسزاوار می دهد و بسی دینار؛ به گونه ای که پس از دو هفته از گنج شاه اردشیر، هیچ نمی ماند.
فرایین همان ناجوانمرد گشت ابی داد و بی بخشش و خورد گشت
همی ریخت خونِ سر ِ بی گناه از آن پس برآشفت بر وی سپاه
به دشنام لب ها بیاراستند جهانی همه مرگ او خواستند
شبی تیره #هرمزد ِ شهران گراز به بزرگان می گوید که #فرایین، مهتران را خوار و سبک می شمارد و همه ی چشم ها از دستش اشک ریزان ست. سپس به آنها می گوید که اگر همراهی کنند و بر او بد نسازند، فرایین را از پای در خواهد آورد. لشکریان می گویند ما با تو همراهیم و یار. و # شهران گراز با تیری #فرایین را می کشد و سپاه نیز شمشیرهابر می کشند و می جنگند.
بجُستند فرزند ِ شاهان بسی ندیدند از آن نامداران کسی
"به گزارش طَبَری... شهربراز نام اصلی اش فرّخان ماه اسفندار بود و دچار بیماری شکم روش. یکی از نگهبانان شاهی به نام فُسفروخ پسر ماخرشیدان با یاری دو برادرش، هنگامی که شهربراز از لشکر سان می دید، او را کشتند و سپس بر پای او ریسمان بستند و پس از کشتن شهربراز کسانی را که در کشتن اردشیر دست داشتند، کشتند. "
#خسرو_پرویز وی به بیداد می نهد و به بیدادی کهتران، راضی. #فرخ_زاد _کاردار ِ گرفتن مالیات و به گفته ای، سالار ِ بار _ از هرکسی، هرچه می خواهد، خواسته و پول می گیرد و مردم را به جان هم می اندازد.
به نفرین شد آن آفرین های پیش که چون گرگ، بیدادگر گشت میش...
چو بی نان و بی آب و بی تن شدند از ایران سوی شهر ِ دشمن شدند
مردی بی هنر و شوم و بیدادگر به نام #گُراز که نگاهبان ِ روم بود (به دلیل لشکر کشی به قسطنطنیه و گرفتن بعضی شهرهای بیزانس) نخستین کسی ست که از شاه سرپیچی می کند و پس از آن زاد فرخ؛ کسی که بی اجازه ی او کسی به دیدار شاه نمی توانست برود. زاد فرخ با گراز همدست می شود. گراز به #قیصر روم نامه ای می نویسد که برخیز و ایران را بگیر و من نیز یاریگر تو خواهم بود. قیصر نیز سپاه می آورد. شاه آگاه می گردد و در می یابد که کار #گراز ست. نامه هایی برای گراز می فرستد و او را باز می خواند؛ ولی وی اهمیتی نمی دهد و اعتنا نمی کند. #خسرو پرویز نامه ای خطاب به گراز می نویسد که "کارکرد تو را پسندیدم که قیصر را فریفتی و به دام آوردی. همین که نامه را برایت آوردند، باش تا من لشکر خویش را بیاورم تا قیصر و رومیان را اسیر خویش کنیم." سپس چاره گری را بر می گزیند و به او می گوید این نامه را بر دست راست خویش ببند و پنهان کن و بهگونه ای برو که رومی ها تو را ببینند و نزد قیصر ببرند و بگوید که نامه ای برای گراز دارم و کهترم. فرستاده چنین می کند و قیصر دستور می دهد او را بگردند و نامه را می یابند. قیصر نامه را می خواند و به دل می گوید که چه نا اندیشیده به دام افتادم! سپس لشکر خود را باز می گرداند و باز می گردد. #گراز که می شنود، شگفت زده می شود و نامه ای برای قیصر می فرستد و دلیل بازگشت وی را جویا می شود و می گوید که شاه ایران می داند که #گراز قیصر را کشانده و کینه به دل خواهد گرفت. قیصر روم هم پاسخ می دهد که
مرا خواستی تا به خسرو دهی که هرگز مبادت بِهی و مِهی
خسرو نامه ای برای #گراز می فرستد و می گوید که چندین بار از تو خواستم به درگاه آیی و نیامدی؛ اکنون سپاهت را بر ِ ما فرست. #گراز به سپاهیان از نامه می گوید و از آنها می خواهد که همدل باشند..آنها تا #خُرّه اردشیر (فیروز آباد) می روند. شاه # زاد فرخ را چند بار می فرستد تا جویا شود که چرا قیصر را بدین مرزو بوم راه داده است.یک بار دیگر هم برای معرفی کردن کسی که نفشه از او بوده. #زاد فرخ پنهانی به آنها می گوید از شاه نترسند که لشکری ندارد و... به او و شاه دشنام دهند. آنها نیز لب به دشنام، می آلایند. #زاد فرخ به شاه خبر را می رساند. #خسرو در می یابد که# زاد فرخ نیز بر اوست و دشمنی دارد.چرا که #رستم برادر#زاد_فرخ نیز با ده هزار شمشیرزن از شاه پیچیده ست. #زادفرخ هم می فهمد که شاه او را گنهکار می داند. از درگاه بیرون می رود و پیری آگاه که همراه با #زادفرخ بوده به وی می گوید که باید #شیرویه پسر بزرگ شاه را بر تخت نشاند.
🔸🔸🔸
استاد #خالقی_مطلق در کتاب ارزشمند #یادداشت_های_شاهنامه، جلد ١١ صفحه ی ٢١۶ نوشته اند که خسرو همان نیرنگی که در برابر #بهرام و #گستَهم به کار بسته بود و به کامیابی رسیده بود، در برابر گراز هم انجام می دهد؛ ولی این بار نتیجه نمی گیرد. زیرا بزرگان دربار به او پشت کرده و توطئه چین شده بودند. همچنین آسایش و فراوانی و دادگری سالهای آغازین پادشاهی ش که از زمان انوشیروان مانده بود، به دلیل ستم های شاه از دست رفته بودو دل ها شکسته بود. استاد در صفحه ی ٢١٩ همین جلد فرموده اند که "خواست از رستم، گویا همان رستم پسر هرمزد یا رستم فرخزاد ست که در جنگ با تازیان کشته شد". درباره ی #گراز هم در صفحه ی ٢١۵ همین جلد نوشته اند: "این گراز همان #شهر_براز در #تاریخ_الرُسُل و منابع دیگر است که #فرّخان نیز نامیده شده است... شهر براز لقبی است پهلوانی به معنی "گراز کشور". این مرد سپس تر، پس از کشتن #اردشیر چند ماهی به نام #فَرایین گراز پادشاهی کرد. فَرایین گویا خوانش نادرستی از #فرّخان باشد." ایشان ارجاع از #نولدکه، تاریخ ایرانیان و تازیان، صفحه ی ٢٩٢ نیز داده اند.