#ماهوی مهتران لشکر را فرا می خواند و به دروغ می گوید تاج و مُهر شاهی را یزدگرد به او داده است؛
بدانست لشکر که این نیست راست به شوخی ورا سربریدن سزاست
یکی پهلوان گفت که"ین کار توست سخن گر درست ست وگر نادرست"!
ماهوی بر تخت شاهی می نشیند و خراسان را به افسون به دست می آورد.به پسر بزرگ خود #بلخ و #هری را می دهد و بداندیشگان را همه برکشید بدانسان که از گوهر ِ او سزید
بدان را به هر جای سالار کرد خردمند را سر نگوسار کرد!
چو زیر اندرآمد سر ِ راستی پدید آمد از هر سوی، کاستی
سپه را درم داد و آباد کرد سرِ دوده ی خویش پر باد کرد
و از لشکر یکی را بر می گزیند تا با #بیژن بجنگد. به بیژن آگهی می رسد که ماهوی شاهنشاه شده و سوی جیحون لشکر کشیده است. بیژن می پرسد چه کسی به او مُهر داده؟! #برسام می گوید من از مَرو آن همه بُنه و لشکر آوردم وسپاه یزدگرد را شکست دادم و شاه گریخت. ماهوی به تو قول دا ده بود که تاج و تخت و گنج یزدگرد را به تو بسپارد. پس پیمان شکنی کرده و شاه را کشته است. طلایه از آمدن سپاه می گوید و باید جنگید که
بیژن سپاهی فراهم می آورد و به نزدیک بخارا می رود و از لشکریان می خواهد که یاری کنند تا کین شاه را از سپاه ماهوی بگیرد. سپس می پرسد که شاه فرزندی دارد یا برادری که او را یاری دهیم. #برسام پاسخ می دهد که روزگار ساسانیان سر آمده است و تازیان بر شهرها چیره گشته اند. بیژن آماده برای نبرد پیش می تازد و ماهوی که سپاه او را می بیند، می هراسد و از قلبگاه حرکت می کند. بیژن درفش ماهوی را می بیند و در می یابد که وی قصد گریز دارد.به برسام می گوید که چشم از ماهوی برندارد و او نیز چنین می کند و در پی ماهوی می تازد و کمربند ش را می گیرد و از زین بلندش می کند و بر زمین می زند و دستش را می بندد تا نزد بیژن ببرد؛ در حالی که یاران به او می گویند که باید گردن ماهوی را با تبر زد.
🔷#پرموده با کاروان و بزرگان به درگاه #هرمزد می رسد و با فروتنی و ادب رفتار می کندو شاه نیز با احترام. روز دیگر شاه با #آیین گُشَسپ سخن می گوید و از او می پرسد
که "چون بینی این کار ِ چوبینه را به مردی به پای آوَرَد کینه را؟"
🔷#آیین گشسپ هم می گوید که پهلوان دو بُرد یمانی و کفش و گوشوار از غنایم برداشت و البته رنج بُرده است و شگفت نیست.سپس از# شاهک نیز می پرسد و او نیز به شاه همین را می گوید. شاه خشمگین می شود و می گوید :
یکی آن که خاقان چین را بزَد برآن سان که از گوهر ِ او سزَد
دگر آن که جز گوشوارَش به کار نیامد، مگر شد یکی شهریار!
همه رنج او سربه سر باد گشت همه داد دادنْش بیداد گشت
🔷#پرموده را پیش می خواند و با او سوگندهای گران می بندد که از شاه، روی گردانی و سرپیچی نکند. پس از پیمان خاقان چین، روز دیگر با خلعت و هدیه ها او را راهی سرزمین خویش می کند.
از آن سو # بهرام از خلعت شاه و بازگشت #پرموده آگاه می گردد و برای پذیره شدن با لشکرش آماده می شود.
همی تاخت پوزش کنان، پیش اوی پر از شرم، جان ِ بداندیش اوی
چو پرموده را دید، کرد آفرین ازو سر بپیچید خاقان چین
نپذرُفت ازو هرچه آورده بود علف بود، اگر بَدره و برده بود
همی راند بهرام با او به راه نکرد ایچ، خاقان بِدو در، نگاه
🔷پس از این که سه منزل با او همراهی می کند، #پرموده پیام می دهد که #بهرام بازگردد. #بهرام به سوی #بلخ می رود و غمگین و آزرده ست. از سویی دیگر # هرمز هم از او خشنود نیست؛ زیرا هم خاقان چین را رنجانده بود و هم از غنیمت ها برداشته بود.
#هرمزد برای #بهرام نامه ای می نویسد که ای دیو ِ ناسازگار!
ندانی همی خویشتن را تو باز چنین از بزرگان شدی بی نیاز
هنرها ز یزدان نبینی همی به چرخِ فلک،. برنشینی همی...
ره ِ پهلوانان نسازی همی سرت بآسمان برفرازی همی
ز فرمان من، سر بپیچیده ای دگرگونه کاری بسیچیده ای
کنون خلعت آمد سزاوار تو پسندیده و در خور ِ کار تو
همراه با این نامه، دوکدان و بسی مواد آرایشی و شلواری سرخ رنگ و مقناعی _سرپوش_ زرد رنگ و پیراهنی لاجوردی برای پهلوان سپاهش می فرستد فرستاده ای بی مَنش را 🔷هم برای بردن نامه و خلعت بر می گزیند و به او می گوید که به # بهرام این گونه پیامش را برساند که ای سبُک مایه ی بی هنر!
تو خاقان چین را ببندی همی گزندِ بزرگان، پسندی همی
ز تختی که هستی، فرود آرَمَت ازین پس به کس نیز نشمارمت
فرستاده با خلعت شاه نزد # بهرام می رود و پهلوان هنگامی که نامه و خلعت را می بیند، شکیبایی و خاموشی پیشه می کند. همی گفت "اینست پاداشِ من چنین از پی شاه، پرخاش من!
چنین بد از اندیشه ی شاه نیست جز از ناسزاگفت ِ بدخواه نیست...
همه دیده اند آنچه من کرده ام غم و رنج و سختی که من بُرده ام
چو پاداش آن رنج، خواری بُوَد گر از بخت، ناسازگاری بُوَد،
به یزدان بنالم ز گردان سپهر که از من چنین پاک،بگسست مهر! "
🔷جامه ی زنانه را می پوشد و دوکدان را نیز در مقابل خویش می گذارد و بزرگان لشکر را فرا می خواند تا نزد او آیند.