برای وقتی که -برای- آخرین بار میخوابیم...
دلم میخواست پیانو داشته باشم. قبلترش دلم میخواست بلد بودم چطور ناز کمانچه را بکشم. راستش خیلی قبل از اینها دلم میخواست بخوانم. داشتم فکر میکردم دیگر چه چیزهایی دلم میخواهد. فکرم به هیچچیز جز پول نرسید. حتی در احساساتیترین لحظات زندگیام هم باز پول را مرهم و درمان همهچیز میدانم. خیلی وقتها حتی عمدا بحثش را راه میاندازم که حرصم را سر مخالفان این مسئله خالی کنم. اگر پول داشتم که دیگر اینهمه چیز دلم نمیخواست. همه را گرفته بودم. پیانو گرفته بودم. تو بگو اصلا یک گوشه خاک میخورد؛ مهم نبود که. همین که میداشتمش کافی بود. برای من بود. اینها را داشتم مینوشتم همین الان پلیلیستی که در حال پخش بود چرخید و رسید به یک قطعهی پیانو. انگار که مثلا دهنکجی کند و بگوید دیدی مرا دلت میخواست؟ دیدی نداریام؟ زندگی همین استها؛ خود خودش است اصلا. باز هم #اسیر_شهرستانی دست گذاشت روی نقطهی حساس ذهنم و پرسید:
فردا جوابِ حسرتِ ما را که میدهد؟
موسیقی را از
دلخواهترین کانال دنیایم برداشتهام.
@blackyogourt