یه داستان واقعی ترسناک بگم براتون. یه نویسنده کودک هست که خیلی هم معروفه. بعد میره تو سایتای فروش کتاب پشت سر همه بد میگه. تا اینجا من رتبه بدترین نویسنده دنیا رو گرفتم. مدام امتیاز ۱ ثبت میکنه، مسخره میکنه و تخریب. من سکوت کردم و محل ندادم. امروز دیدم تو توییتر نوشته: یه عده آدم هستند که به خاطر خصومت شخصی در سایتهای مختلف به همکارانشون رتبه کم میدن و تخریبشون میکنن و این افراد مشکل دارند، چون احتمالا نمیتونن طرف رو بکشند.
عمیقا ترسیدم. و اگر مردم، انگشترهام رو تقسیم کنید بین خودتون، گفتم که مراسم ختمم هم چطور باشه عزیزان.
اولین باری که رفتم مطبش رو ببینم، گفت دراز بکش دندونهات رو چک کنم. گفتم حالا زشته یه درخواستی کرده. چه کرد؟ دندون عقلم رو کشید. بدون هیچ درد و خونریزی ای. :))))
اگه یکی رو تو خیابون دیدین با موی پرکلاغی که یه ور صورتش سه کیلو باد کرده و چشمش تنگ شده، از زیباییش و شجاعتش برای حضور در بستر اجتماع تجلیل کنید و بهش رای بدید تا بالی خان و استارباکس رو به ایران بیاره.
مبحث امشب: اغلب ما به واسطه تولد در خانواده مذهبی یا سنتی یا مذهبی_سنتی رگههای پنهان نگاه سنتی و رفتار سنتی رو داریم. اما امشب ازتون میخوام تعریف کنید که سنتی ترین رفتار یا گفتاری که از کسی دیدید و شنیدید و انتظار نداشتید چی بوده؟ لطفا بدون درج نظر شخصیتون صرفا ماجرا رو تعریف کنید.
یکی از بدیهای درج اطلاعاتت توسط رسانهها اینه که ممکنه غلط زیاد داشته باشه. مثلا برای خود من کتابهایی که تصویرگری کردم یا ویرایش، به عنوان کتاب تالیفی در ایبنا درج شده و حالا که مثلا ده تا کتاب تالیفی دارم، عدهای ممکنه فکر کنن سی تاست. تصحیح هم نمیشه. القصه یکی از دوستانم که متولد سال هفتاده در سايت خورده متولد شصت، با یک خانمی رفت و آمد کرده، خانمه زنگ زده جیغ جیغ که من فهمیدم تو دروغگویی، همه جا زدن سن تو رو! دروغگو! حالا این بیچاره هم دربهدر دنبال اینکه اطلاعات اشتباه رو حذف کنه از رسانهها. :/