خاطراتی از شهید مدافع حرم در سال 90 در منطقه جاسوسان(سردشت)
سال 90مرداد ماه منطقه جاسوسان روی یه تپه بعد از دوروز که گیر افتاده بودن تو کمین پژاک...
سنگر ما روی تپه و سنگر
#حاج_رضا 6-7متر پایین تر بود۰ اومد بالا پیشم یه بسته آجیل و پسته داشتم بهش دادم پسته رو باز کرد گذاشت تو دهنش ولی بحدی تشنه بود و
#دهنش_خشک هر کاری کرد قادر به جویدن پسته ها نبود چون توی این دوروز چیزی نخورده بودن مثل پریروزش یه دونه شکلات از آقای میریان گرفته بودن۰
خودشون و نیروهاشون تشنه و گرسنه بودن.به اندازه یک استکان آب تو قمقمه داشتم هر کاری کردم حاضر نشد آب بخوره گفت نیروهام تشنه هستند و حاضر نمی شد آب بخوره و زبونش سفید شده بود.بهش هر چه اصرار کردم نپذیرفت بهش گفتم بهت
#فرمان_نظامی میدم که آب بخوری میگه
#حاج_رضا یه جوری شد خجالت کشید به زور قمقمه رو دادم شاید چند قطره بیشتر نخورد و میگفت بچه هام دورزه که تشنه و گرسنه ان و حاضر نمی شد که آب بخوره .به هر صورت شب اون روز با افرادم و فرداش حاج رضا و بچه هاش موفق شدن از تپه پایین بیان.
#نیرو_ویژه_صابرین#شهید_رضا_الوانی #شهید_مدافع_حریم_آل_الله#شهادت_7_7_95_حلب@bisimchi1تصویر شهید الوانی در همان روز