رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش چه امضا بڪنی، چه امضا نڪنی، من میرم ! اما اگر امضا نڪنی من خیالم راحت نیست شاید هم جنازه ام پیدا نشه !
در دل #مادر آشوبی به پا شد رضایت نامه را امضا ڪرد ... پسر از شدت شوق سر به سر #مادرش می گذاشت جنازه ام رو ڪه آوردند ، یه وقت خودت را گم نڪنی #بیهوش نشی هااا #چادرت را هم محڪم بگیر !
تو چه با #غیرت نگران چادر مادرت بودی ... و برخی از مردان شهر من چه راحت چادر از سر زنانشان برداشتند...
در عملیات کربلای ۱۰ لباس نظامی بر تن کرد تا به #جبهه برود هنگام اعزام با همه در حیاط خانه عکس انداخت و یکی از همان عکس ها در دیوار خانه #مادرش نصب شده است موقع رفتن خواهرش پرسید: نمی توانی چند روز بیشتر بمانی؟ گفت: این یک هفته را هم بیشتر مانده ام محل خدمتم الان به من نیاز دارد.... #روحش_شاد
اول #پاییز بود ودر #کلاس دفترخود را #معلم باز کرد بعد بانام خدای مهربان درس اول آب را آغاز کرد گفت #بابا#آب داد وبچه ها یک #صدا گفتند بابا آب داد #دخترک اما لبانش بسته ماند #گریه کرد و#صورتش را#تاب داد او ندیده بود بابارا ولی #عکس او را دیده بود درقاب سپید یادش آمد #مادرش یک روز گفت دخترم بابای پاکت شد #شهید مدتی در فکر #بابا غرق بود تاکه دستی اشک اورا پاک کرد بچه ها #خاموش ماندند وکلاس آشناشد با سکوتی تلخ وسرد دختری در گوشه ای #آهسته باز گفت بابا داد آب وداد نان شد معلم گونه هایش خیس وگفت بچه ها بابای زهرا داد #جان بعد روی تخته سبز کلاس عکس چندین #لاله#زیبا کشید گفت درس اول ما بچه ها درس #ایثارو#وفا، #درس شهید #مشق شب را هرکه با بابای خود باز بابا آب داد و #نان نوشت دخترک اما میان دفترش ریخت اشک و«دادبابا جان»نوشت. پ ن ؛ افراد در تصویر فرزندان #فرمانده#شهید#سردار#حاج#خلیل_شمشیربند#فرمانده#گروهان_یکم#گردان_مالک#لشکرویژه25کربلا