#لقب_شهیدبابا رحمان وارد خانه شد و سینه پوش نم گرفته اش را انداخت بالای بخاری و در حالی که دستان یخ زده اش را به دهانش نزدیگ کرده بود تا گرم شود ، گفت : عجب سرمای بی وقت و موقعی ! خیلی هوای سوزناکی شده است !
ننه نساء داشت تنور کنار اتاق را برای پختن نان تازه آماده می کرد که رفت کنار پنجره ایستاد ، در حالی که به بیرون خیره شده بود و دانه های برف یکی یکی جلوی چشمانش به زمین میرسید ، گفت : امشب را خدا به دل طیبه خانم رحم کند !
سوز امشب و حرف ننه نساء همه ی ما را به یاد بهزاد و سرمای روز آمدنش انداخت . خدا رحم کند به دل مادرش ، معلوم نیست با هر سوزی که روستا را فرا میگیرد چه سوزی به دل مادرش می افتد ...! علی مردان غیر از بهزاد پسران دیگری هم داشت ولی خب همه ی اهالی روستا می دانستند که بهزاد چقدر ساکت و صبور و مظلوم بود . انگار قواره ی او را از طاقه ی دیگری بریده بودند .
هنوز هم روزی که بهزاد برمیگشت را به خوبی به یاد دارم . آن روز همه ی مردم روستا نگاهشان به علی مردان بود ، تا بحال نه او را ، و نه روستا را انقدر ساکت و خاموش و بهت زده ندیده بودم . حتی گنجشکان و رودخانه ها هم در سکوت خود غرق شده بودند ، فقط باران بود که داشت کوچه ها را برای آمدن بهزاد آب و جارو میکرد .
علی مردان تقریبا معلم همه ی جوانان روستا بود که عمرش را در همان مدرسه ی کوچک ده صرف آنها کرده بود . معلم سختگیر و بی آلایشی که همه ی شاگردانش ضرب شصت امتحانهای سختش را در دوران کودکی چشیده بودند ، اما کسی چه می دانست او امتحان دوران جوانی شاگردانش را هم خودش میگیرد ! آن روز علی مردان سختترین امتحان عمرش را از جوانان روستا گرفت ، امتحان جوانمردی و میهن دوستی ، که با آمدن پیکر بهزاد همه ی جوانان روستا شرمنده ی این پدر داغدار و معلم پیر شدند .
بهزاد بعد از ایکه عصای دست پدر شد تصمیم گرفت عصای دست مردم کشورش باشد و بشود
#سرباز_وطن ، اما خب سرمای مرگبار کوهستانهای مرزی امانش نداد و ... به قول بابا رحمان : حیف نبود جوان به این نازنینی لقب "
#شهید " جلوی اسمش نباشد ؟
با خودم فکر میکنم بهزاد در آن دقایق آخر سرمای عمرش شاید داشت برای مردم روستا دعا می کرد ، برای آتش پر فروغ کرسی و خانه های گرمشان ، برای چای داغ و سینه ی پرمهرشان . بابا رحمان میگوید : بهزاد رفت تا ضامن بقای همین نان گندم تازه ای بشود که بویش از تنور داغ ننه نساء می آید .
نوشته ی
#سید_مصطفی_محمدپور@bisimchi1