دیشب با خانواده نشستم به تماشای
#اختتامیه_سی_و_ششمین_جشنواره_فیلم_فجروقتی
#ابراهیم_حاتمی_کیابعد از دریافت سیمرغ بهترین کارگردانی برای آخرین فیلمش
#به_وقت_شام حرف دلش را زد
، چیزی از ته دلم جوشید . چشمم را بستم.
فکر کردم از آخرین کتابم
#نورالدین_پسر_ایرانچقدر حرف در دلم مانده و شده بغضی که سعی کرده ام هم فراموشش کنم هم ببخشم و خدا میداند چه دشوار بود و چه کم موفق بوده ام...
فکر کردم
آنقدر ما
#نویسنده_های_ادبیات_مستند_جنگ، توی این کشور غریب و بی کس هستیم که حتی وقت این نمایش جایزه ها هم زبانمان میگیرد و شاید بغضمان که نتوانیم بگوییم با چه جان کندنی این کتابها را نوشتیم و خلق کردیم
و با چه آسانی آنها را از ما جدا کردند!
برایش برنامه ریختند! انیمیشنش را ساختند! ترجمه اش کردند! .... بی آنکه بگویند یک نفر بود سالها نشست پای این روایتها که کتابش کند!
و حقی دارد! و لابد حرفی....
راستی! ما چه جان سختیم
منِ سپهری
اوی
#سیده_اعظم_حسینی ( نویسنده
#کتاب_دا)
که آن همه را شنیدیم و دیدیم و .... بغض تلخش را فرو خوردیم و هنوز پای این کار هستیم!
ما زنانی هستیم که مردانه ترین روایتها را از دوران سخت کشورمان به قلم در آوردیم
اما مجبورمان کردند نامردانه ترین برخوردها با کتابهایمان را هم ببینیم و دم برنیاوریم!
ما عجیب جان سختیم که هنوز عاشقانه ، سطر سطر می نویسیم تا فردا تاریخ شرمنده
#شهیدان_ایران نباشد.
۲۳بهمن ماه۱۳۹۶_ تبریز
یادداشتهای من
از زندگی کمی متفاوتم
از درس ها، دغدغه ها، رویاها، خاطره ها...
از دستنوشته های معصومه سپهری
@bisimchi1