این روزها مدام در رفت و آمدم از پا افتادهام روزها آنقدر میروم و میآیم که خودم گیج شدهام، کجا هستم تا اطرافم خلوت میشود، در یک ترنّم
#سکوت، میروم کنار یکی از آدمهای عکسهایم و دوباره با یک تلنگر برمیگردم
اینجا چهل سال را در چند ثانیه میروم و بازمیگردم حالا فهمیدهام که چرا وقتی در پشت چراغ یک تقاطع ایستادهام، ماشینها مدام برایم بوق میزنند حق دارند، من اینجا نبودم
#مادرم میگوید: بهرام، هر بار که با تو حرف میزنیم، خیره به ما نگاه میکنی و فقط سر تکان میدهی راست میگوید؛ پیششان هستم، ولی نیستم او پس از سالها، هنوز فکر میکند که پسرش از
#جنگ بازگشته است، پیرزن نمیداند من هنوز کنار آن
#رزمندهای که از او عکسی گرفتم، نشستهام و در شیشۀ خالی مربای هویج دارم با او چای میخورم و کیف میکنم من مدام میروم و باز میگردم
پ.ن: محور زبیدات عین خوش، عملیات محرم، آبان ۱۳۶۱
دلنوشته و عکس:از عکاس دفاع مقدس
#بهرام_محمدیفرد@bisimchi1