🖍 #عاشقی به سبک "عاطفه" و"منوچهر"
💕قسمت چهل و هفتم
💌دوست نداشت توی خواب بمیرد. دوستش، ساعد که#شهید شد. تا مدتی جرات نمی کرد شب بخوابد. شهید ساعد جانباز بود توی خواب نفسش گرفت تا برسد بیمارستان شهید شد.
چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کند، بی خواب است. بدش می آمد هوشیار نباشد و برود. شب ها بیدار می ماندم تا صبح که او بخوابد. برایم سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت می خوابیدم، کسل نمی شدم.
شب اول منوچهر بیدار ماند. دوتایی مناجات حضرت علی علیه السلام می خواندیم. تمام که می شد از اول می خواندیم، تا صبح. شب های دیگر برایش حمد می خواندم تا خوابش ببرد. هر جایش درد داشت دست می گذاشتم و هفتاد حمد می خواندم.
مدتی هوایی شده بود. یاد#دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یک شب تلویزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرماندهان با شنیدن
#اسم_رمز فریاد زد حمله کنید. بکشیدشان. نابودشان کنید.
یک هو صدای منوچهر رفت بالا« که خاک بر سرتان با فیلم ساختنتان! کدام فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟ مگر کشور گشایی بود؟ چرا همه چیز را ضایع می کنید؟...» چشم هایش را بسته بود از عصبانیت و بد و بیراه می گفت.
تا صبح بیدار بود. فردا صبح زود رفت بیرون. باغ فیض نزدیک خانه مان است. دو تا امامزاده دارد. می رفت آنجا. وقتی برگشت چشم هایش پف کرده بود. نان بربری خریده بود. حالش را پرسیدم.
گفت:«خوبم، ولی
#خسته_ام ، دلم می خواهد بمیرم.» به شوخی گفتم: آدمی که می خواهد بمیرد، نان نمی خرد. خنده اش گرفت. گفت:«یک بار شد من حرف بزنم، تو شوخی نگیری؟» اما آن روز هر کاری کردم سرحال نشد.
خواب بچه ها رادیده بود. نگفت چه خوابی . . .
#شهید_منوچهر_مدق#کتاب_اینک_شوکران @bisimchi1