#همسر_شهید:
پدرشوهرم وصیتنامهاش را برده بود تا او بنویسد وصیتنامه را نوشت و در وصیتنامه اسم خودش را نوشت و گفت: «اگر من نباشم، امیر بهجای من کار اجرای وصیت پدرم را انجام دهد» وصیتنامه پدرشوهرم را نوشت و تمام کرد و وصیتنامه خود را از کیفش درآورد و گفت: «ماشاءالله، چقدر هم مفصل نوشتهام» مرتب حرف پیش کشید تا من وصیتنامه را بخوانم گفتم: «من وصیتنامه را نمیخوانم از وصیت و شهادت حرف نزن» گفت: «برای زنده و مرده وصیتنامه لازم است الآن تو نیز باید وصیتنامه داشته باشی حتی پدرم نیز الآن باید وصیتنامه داشته باشد» گفتم: «میدانم میخواهی من وصیتنامه را بخوانم، ولی من آن را نمیخوانم» الآن با خودم میگویم که حیف شد؛ ایکاش آن را میخواندم وصیتنامهاش هم برنگشت وسایلش را آوردند ولی وصیتنامهاش نبود...
#همسر_شهید:
یکی از برادرانم شهید شده و یکی هم جانباز است پسر دختردایی و پسرخالهام، شوهر دخترخالهام، همگی شهید هستند ما زیاد
#شهید داریم امیر شش یا هفتماهه بود که برادر من که چندین سال مفقود الجسد بود، پیکرش بازگشت برادرم در سال ۱۳۶۱ و در عملیات مسلم بن عقیل شهید شده بود ما با شهادت انس گرفتهایم؛ ولی شهادت
#حاج_عباس بالاتر از همه آنها شد خیلی سخت بود قابل توصیف نیست اصلاً باور نمیکردم هنوز هم باور نکردهام الآن هم میگویم که در
#سوریه است چند ماه است که شهید شده، ولی ما هنوز باور نکردهایم نه من، نه اسراء، نه زهرا و نه امیر؛ هیچکداممان باور نکردهایم...
#مدافع_حرم #پاسدار_شهید#مفقودالاثر_سوریه#حاج_عباس_عبداللهی@bisimchi1