یه جوری بجنگین، تلاش کنید و بی وقفه کار کنید و مودتون رو نگه دارید که وقتی شب خواستید بخوابید، با خودتون بگین بیشتر و بهتر از این در توانم نبود. دیگه نتیجه اهمیتی نداره.
با چک کردنهای دم به دقیقه دنبال چی هستی؟ که مراقب باشی کسی مخش رو نزنه؟ که مراقب باشی مخ کسی رو نزنه؟ چرا انقدر خودت و سطحت رو پایین میاری؟ و وقت و زندگی و انرژیت رو واسه این چیزا میزاری؟ برو راحت به کار و زندگیت برس، برو راحت بخواب و خواب شبت رو خراب نکن، چون کسی که واقعا دوستت داشته باشه نه کسی میتونه مخش رو بزنه و نه اهل مخ زدنه و اگه چیزی جز این باشه مطمعن باش هر لحظه هم دستش تو دستت باشه اون بالاخره کار خودش رو میکنه.
گاهی وقتا خستگی فقط مال بدنت نیست. یه وقتهایی هست که روحت هم از بس که روزها سنگین شده، دیگه چیزی نمیخواد. وقتی به آخر یه روز طولانی میرسی، دیگه هیچ چیزی جز سکوت و یه احساس سنگین توی دل نمیمونه. انگار هیچ چیزی نمیتونی بگی، ولی همه چیز رو حس میکنی؛ اینکه حتی خستهترین لحظهها هم تموم نمیشن.