وقتی به گوشیش زنگ میزدی تا جواب بده، روضه مادر رو باید گوش میدادی. اینقدر حاج حسین "یا یوما" میگفت تا عمار گوشی رو برداره. یه وقتا پشت فرمون که بود، یا پشت موتور، شروع میکرد این ذکر رو میگفت یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما... گوشه چشمش هم خیس میشد. کسی چه میدونه شاید هم اون صبح آخر که خورشید تازه داشت نرم نرمک بالا میومد عمار سرستون داشته زیر لب همین ذکر رو میگفته، شاید اون لحظه که ترکش گلوله خودتِرِکان توپ بیست و سه نشست پس سرش و چشمش بسته شد، یومّا اومد بالاسرش. کسی چه میدونه.
ولی همه میدونن امشب تو خونهی علی ذکر بچه های فاطمه همین بود