#بسم_الله_الرحمن_الرحيم #قربة_الی_الله .آخرِ شب! ۳ ماه مانده به عید
گوشه یِ خانه روی تختِ سفید
طبقِ عادت فقط خبر می دید...
زخم خورده! درازکِش! بی حال!
"یک اباالفضلِ داخل گودال"
سیصد و شصت و پنج روزِ یِ سال
در فضایی کُشنده و سنگین
بوی باروت و گوشت و بنزین
لاشه یِ داغ چند تا ماشین
پُشتِ هم داشت هِی خبر می داد...
انفجار شدید در بغداد؟!
که پدر با دَهان! زمین افتاد
سرِ جَدّت پدر! پدر! پاشُو
دیگر افتادم از کمر! پاشُو
یک دروغ است این خبر! پاشُو
به خدای خودَش قسم! زنده ست
"حاج قاسم هنوز هم زنده ست"
و علمدار این حرم زنده ست
دستِ از مُچ بریده! انگشتر!
صورت خیسِ مُجریان خبر
رفتنش را نمی کنم باور
ولی انگار واقعیت داشت
قصّه اینبار واقعیت داشت
کوچِ سردار! واقعیت داشت
مَست شد ساقی و پیاله شکست!
بغض چندین و چند ساله شکست
شیشه ها را صدای ناله شکست!
حیفِ او بود مثل ما بِرود!
آرزو داشت تا خدا برود
اِرباً اِربا و سر جدا برود
همه ی عمر! خالصانه دوید
جُز شهادت نبود حقِّ ش.ه.ی.د !
آخرش هم به آنچه خواست رسید
ترس دارم قلم دوتا بشود
پایِ شعرم به روضه وا بشود
"پدرم پا نداشت! پا بشود"
#قاسم#حسین_خزائی