خواهر بدجنس هم قوهٔ تخیل داشت،
اما نه در زمینهٔ تحسین هنر.
او کتاب نمیخواند، به نمایشگاه نقاشی هم نمیرفت.
وقتی بچه بود، اوقات بیکاریاش را در باغ دارالمجانین کنارِ خانهشان میگذراند.
بوبوییها اعتقاد داشتند بیماران روانیِ آنجا بیآزارند، به همین خاطر معاشرت خواهر بدجنس را با آنها کاری دلسوزانه و ترحمآمیز میدانستند.
ولی دیوانهها به او ترمودینامیک و انتگرال چیزهایی از این قبیل یاد دادند.
وقتی خواهر بدجنس بزرگتر شد...
با کمک دیوانهها روی طرحهایی برای دوربینهای تلویزیونی و گیرندهها و فرستندهها کار کرد.
سپس از مادر بسیار ثروتمندش برای ساخت و عرضهٔ این دستگاههای شیطانی به بازار پول گرفت.
در مدت کوتاهی، تلویزیون رواج زیادی یافت
چون برنامههای جذاب آن بینندگان را به اندیشیدن وا نمیداشت...
#کورت_ونه_گات | از کتاب: زمان لرزه | مترجم: مهدی صداقتپیام
🖋☕️
@Best_Stories